سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شمس نامه

 

بیست و چهارم ربیع‌الثانی سال 64 هجری قمری، روز به درک واصل شدن یزید بن معاویه است که پس از آن فزرندش معاویه به خلافت رسید.

«دانشنامه امام حسین(ع)» درباره قول‌های مختلف علّت مرگ ناگهانی یزید، می‌نویسد: در این زمینه قول‌ها مختلف هستند، اما مورّخان، اتفاق نظر دارند که افراط در مِیگُساری و بَدمستی، موجب هلاکت او شد.

برخی گفته‌اند: وی هنگام رقص و در حال بدمستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد، برخی گاز گرفته شدن توسط میمونش را که با آن بازی می‌کرد و برخی کثرت میگساری و قی کردنِ پیاپی آن را عامل هلاکت او ذکر کرده‌اند. همچنین گزارش شده که صورت او پس از مرگ، همچون قیر سیاه شد و با ظاهری چون باطنش به عالم آخرت منتقل شد.

یزید که مُجرم اصلی در فاجعه خونبار کربلا بود، تنها سه سال پس از این واقعه، در 38 سالگی با ننگ‌آمیزترینِ مرگ‌ها از دنیا رفت و با مرگش، حکومت ننگین خاندان ابوسفیان نیز پایان یافت.

در ادامه چگونگی این پایان سلطنت را مرور می‌کنیم.

بعد از به هلاکت رسیدن یزید دومین سلطان اموی در سال 64 هجری قمری، معاویه پسر یزید در اعتراض به خلافت ناحق بنی‌امیه و به ویژه پدرش، در یک سخنرانی عمومی سخن از حق اهل بیت پیامبر(ص) به میان آورد. معاویة بن یزید بسیاری از شیعیان زندانی از جمله مختار را آزاد کرد.

همچنین وی خود را از خلافت خلع و آن را حق خاندان علی علیهم‌السلام دانست که نزدیک‌تر از هرکس به نبی اکرم(ص) بودند. بنابراین انتخاب خلیفه را به مردم واگذار کرد.

معاویه ثانی گفت که پدران من بر اولاد محمد رسول‌الله(ص) ظلم کردند و من خود را از حکومت خلع کردم، چرا که حقی برای خلافت بردگان و آزادشدگان نیست و من برده فرزند برده هستم؛ لیس لطلقاء فی‌الخلافة حق و انا الطلیق بن الطلیق!

درباره معاویة بن یزید (معاویه دوم) تقریباً تمامی منابع، اطلاعاتی مختصر و مشابه ارائه کرده‌اند که سن وی در این زمان، بین 18 تا 23 سال و مدت حکومتش بین بیست روز تا چهار ماه ذکر شده است.

غالب منابع، این اقدام معاویه دوم را حمل بر ضعف و کم‌سالی وی نموده‌اند؛ چنانکه در وجه تسمیه کنیه او نیز گفته‌اند: وی را به تحقیر ابولیلی می‌گفتند که از سامان دادن کارها، ناتوان بود و قوم عرب به مردان ناتوان چنین لقبی می‌دهد.

این نکته از آن رو قابل تأمل است که به دست گرفتن حکومت از طریق اِعمال زور، به تدریج به یکی از مفاهیم مورد قبول بسیاری از اندیشمندان مسلمان در طول سده‌های متمادی درآمد. این متفکران علت دفاع خود از این نظریه را همانا ممانعت از در غلتیدن مسلمین به کام تفرقه عنوان می‌کردند. از این رو استدلال اصلی هواداران نخستین نظام موروثی نیز جلوگیری از ظهور تفرقه در جامعه و تبعات ناشی از آن بود.

به این ترتیب از نگاه عموم وقایع نگارانی که قرن‌ها بعد عملکرد معاویه دوم را مورد داوری قرار دادند، وی را کودکی ضعیف معرفی کرده‌اند. اما همین ـ به اصطلاح ـ کودک ضعیف در سخنرانی خود، پدربزرگش معاویة بن ابی سفیان را به علت منازعه با علی بن ابی طالب (ع) و پدرش یزید را به علت عدم شایستگی برای احراز مقام خلافت، به شدت مورد حمله قرار داد و صریحاً اعلام کرد که در میان مردم کسانی هستند که از من بر این کار سزاوارترند.

معاویه دوم پس از ایراد این سخنرانی جنجالی، راهی خانه خویش شد تا در آنجا انزوا گیرد و به عبادت بپردازد. وی زمانی که با سرزنش وقیحانه مادر خویش روبه رو شد، باز هم بر موضع خود پافشاری کرد و گفت: «کاش... این کار را به گردن نگرفته بودم. آیا بنی امیه از لذت خلافت شادکام شوند و من کسانی را که شایسته این مرتبت هستند از مقامشان باز دارم... نه، هرگز! من از چنین خلافتی بیزارم.» زندگی غریب معاویه دوم با مرگی زودهنگام و مشکوک به پایان رسید.

منابع درباره علت مرگ معاویه دوم به مواردی چون مسمومیت، جراحت ناشی از سوءقصد، بیماری طاعون و همچنین مرگ طبیعی اشاره کرده‌اند. با مرگ معاویه دوم، بحران جانشینی سلسله اموی وارد مرحله حادتری شد زیرا هیچ یک از افراد خاندان سفیانی حاضر به پوشیدن ردای خلافت نبودند و چنین بود که شاعری گفت: «فتنه‌ای می‌بینم که دیگ‌های آن می‌جوشد و از پس ابولیلی، ملک از آن کسی است که چیره شود».

منابع:

ـ دانشنامه امام حسین(ع)

-تاریخ طبری

-تتمة المنتهی

-نجوم الزاهراه، استاد قاضی‌ طباطبایی در تعلیقات و حواشی بر تجارب‌السلف‌

 




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 اسفند 5 :: 11:24 صبح :: نویسنده : شمس

حرف هایی چون «آدم باید دلش پاک باشه، هر کاری خواستی بکن» همدیگر را نقض می کنند و به اصطلاح «پارادوکسیکال» هست. کسی که بخواهد آدم درست و حسابی و دل پاکی باشد، دیگر نمی تواند هر جور که دلش می خواهد زندگی کند، به دلیل اینکه درست و حسابی بودن لوازم خاصی را می طلبد و محدودیت ها، قید و بندها و شرط و شروطی را لازم دارد که در صورت ملزم شدن به آن خواسته ها و تمینات انسان نباید خارج از این محدوده باشد.

اعمال انسان تجلی نیت های اوست

یقیناً اعمال انسان برآیند و تجلی نیت های او و درون اوست. کسی که هر چه که دلش بخواهد و هر آنچه که هوای نفسش آن را طلب کند انجام دهد و به دنبال کارها و افعال شیطانی باشد ، دیگر نمی تواند بگوید: که درون من و دل من پاک است و آدم درستی ام. این درون است که برون را می سازد و برون است که درون را جلا می بخشد. لذا نیت و دل و درون انسان رابطه مستقیمی با اعمال و رفتارش دارد و از همدیگر تأثیر و تأثر دارند.

معنای صحیح «درست و دل پاک بودن»

ابتدا بهتر است تا تعریف صحیحی از «درست و دل پاک بودن» ارائه دهیم. انسان وقتی انسان درستی است که به دنبال اعمال صالح باشد و وقتی عمل صالح انجام می دهد که درونش پاک باشد و ایمان و اعتقاد و درستی داشته باشد.

از نظر احکام اخروی و سعادت و رستگاری انسان که باید گفت: اعتقاد قلبی و اقرار زبانی کافی نبوده و عمل صالح نیز لازم است. از این رو در آیات قرآن پیوسته ایمان با عمل صالح همراه آمده است. چنان که می فرماید: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»[1] یعنی غیر از مردمان، با ایمان که دارای عمل صالح هستند و از حق پیروی کرده و یک دیگر را با پافشاری در حق سفارش می کند همه مردم زیانکارند.

بالاتر از این قرآن کریم بر عمل بسی تأکید کرده و می فرماید: «وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى»[2]:و نمی داند این که برای آدمی جز آنچه به سعی و عمل خود انجام داد ثواب و جزائی نخواهد بود و البته انسان پاداش سعی و عمل خود را بزودی خواهد دید. [3]

و در یک کلام انسان دل پاک و درست، انسانی است که محبت خداوند را در دل دارد.

هر دوستداری، مطیع محبوب خویش است

آیا درست است که مخالف امر خدا عمل کنیم و اظهار به محبت او داشته باشیم؟ این از محالات و کارهای نوظهور است! امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «ما احب الله من عصاه» [4]: کسی که خدا را نافرمانی می کند، او را دوست ندارد.

اگر محبت ما راستین بود؛ حتماً اهل اطاعت او می شدیم، چرا که هر دوستداری، مطیع محبوب خویش است. حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: هر کس دستورات خدا را عظیم شمارد، پاسخ به فرمان او می دهد. [5]

قرآن کریم می فرماید: «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ ...» [6]: ای پیامبر بگو اگر خدا را دوست می دارید، از من (فرستاده او) پیروی کنید تا دوستتان بدارد.

همچنین امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: اگر می خواهی از آفریدگار خود فرمان برداری نکنی، از روزی او مخور و اگر دشمن او را دوست می داری، از مملکت او بیرون شو. بر فرض که خداوند برای معصیت خود بیم هم نمی داد؛ واجب و شایسته بود که برای شکر نعمتش، معصیت نشود. عقل شمشیر برنده است؛ خواهش نفست را با عقل خویش بکش. [7]

مروج چنین نظریه هایی چه کسانی هستند؟

چنین افکار و اندیشه هایی خطر بزرگی برای اخلاق بشری است و عاملی است برای ترویج فساد و بی بند و باری. دلایل عمده ترویج دهندگان این نظریه ها به قرار زیر است:

1. تا در قید و بند احکام دینی و شریعت نباشند و به قول خودشان بتوانند هر کاری که خواستند انجام دهند و هر جوری که خواستند زندگی کنند؛

2. برای این که وجدان و درون خود را قانع کنند؛

3. چون خود هلاک شده اند به دنبال هلاک کردن دیگران هم هستند تا در این میان تنها نمانند.

روش برخورد با افراد مروج لاابالی گری

در رابطه با روش برخورد با این افراد که مروج چنین افکاری هستند یا به دنبال چنین اندیشه هایی می روند از آنجایی که آنها دوستان دینی ما هستند در مرحله اول باید با نرمی و ملایمت و ملاطفت؛ دست آنها را بگیریم و از گرداب چنین افکار و اندیشه های باطل و ناصواب نجاتشان بدهیم انشاء الله.


پی نوشت ها:
1. سوره مبارکه عصر، آیه 3.
2. سوره مبارکه نجم، آیه 40 ـ 39
3. فرق و مذاهب کلامی،ربانی گلپایگانی، ص 277.
4. معانی الاخبار شیخ صدوق.
5. مواعظ امامان علیهم السلام (ترجمه بحارالانوار)، ص 84.
6. سوره مبارکه آل عمران، آیه 31.
7. روضه الواعظین، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 664؛ بر گرفته از کتاب «... لحظه ای درنگ» به نگارش مریم ادیب.

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 اسفند 4 :: 7:15 عصر :: نویسنده : شمس

در شرع مقدس اسلام ازدواج، هم زمان با دو خواهر جایز نیست. لازم به ذکر است اگر ازدواج با دو خواهر یا بیشتر به صورت جمع، یعنی دریک زمان نباشد، اشکال ندارد. به بیانی دیگر هرگاه مردی زنی را برای خود عقد کند، تا وقتی که زن در عقد اوست، نمی‏‌تواند با خواهر وی ازدواج کند، خواه عقد دائم باشد یا موقت. حتی بعد از طلاق تا وقتی که در عدّه است (در صورتی که عدّه رجعی باشد) نمی‏‌تواند خواهر او را بگیرد، اما هنگامی که همسرش را طلاق داد، یا از دنیا رفت و عدّه او تمام شد، می‏‌تواند با خواهر وی ازدواج کند[1].

شاید حکمت و فلسفه این که اسلام از ازدواج هم زمان با خواهران جلوگیری کرده، این باشد که اوّلاً: حرمت و شخصیت زن را حفظ کند، چنان که در ازدواج با دختر برادر زن و دختر خواهر زن رضایت و اجازه زن را شرط دانسته است.

ثانیاً: دو خواهر به حکم نسبت و پیوند نسبی و عاطفی، نسبت به یکدیگر علاقه شدید دارند ولی هنگامی که رقیب هم شوند، نمی‏‌توانند علاقه گذشته را حفظ کنند، به این ترتیب تضاد عاطفی در آن‏ها پیدا می‏شود که برای زندگی زیان بار است و اساس خانواده را از هم می پاشد؛ زیرا همیشه انگیزه ی محبت و رقابت در وجود آن‏ها در کشمکش است.[2]

ثالثاً: ازدواج با شوهر خواهر با طبع زنان که شوهر خواهر را از خود می‏‌دانند و با آنان احساس خویشاوندی می‌‏کنند، سازگار نیست.

در پایان تذکر این نکته ضروری است که اگر چه در جای خود ثابت شده است که احکام الهی بر اساس مصالح و مفاسد وضع شده اند، ولی کشف مصالح و مفاسد در جزئیات و مصادیق، بسیار مشکل است.

زیرا اولاً: نیازمند داشتن امکانات وسیع، در ابعاد مختلف علمی است.

ثانیاً: بشر هر قدر از نظر علم و صنعت پیشرفت کند، باز معلومات او در برابر مجهولاتش، قطره ای است در برابر دریا "جز اندکی از دانش به شما داده نشده است" .

و شاید علت بیان نکردن فلسفه ی تمام احکام، از سوی اولیای دین، این بوده که بیان تمام اسرار احکام برای انسان هایی که بسیاری از حقایق علمی هنوز برایشان کشف نشده، مانند گفتن معما ست که چه بسا موجب تنفر شنوندگان می گردد. امام علی (ع) می فرمایند: "مردم، دشمن آن چیزی هستند که نمی دانند[3]" لذا اولیای الاهی در حد فهم انسان ها به بعضی از علت ها و فلسفه ی احکام اشاره نموده اند.

وانگهی هدف از دین و شریعت، آراستگی انسان ها به خوبی های علمی و عملی، و اجتناب از زشتی های فکری و عملی است، و این هدف با عمل به شریعت به دست می آید، و لو این که افراد فلسفه و علت احکام را ندانند، نظیر این که مریض با انجام دادن دستورات پزشک، بهبودی را به دست می آورد ولو فایده و فلسفه ی، دارو و دستورات پزشکی را نداند.

مضافاً این که مؤمنان چون اطمینان و یقین دارند به این که دستورات دینی، از کسانی صادر می شود که علم و آگاهی آنان خطاناپذیر است، پس یقین به اثربخشی و مفید بودن این دستورات دارند.

-------------------------------
[1]توضیح المسائل مراجع، ج 2، مسئله ی، 2390 و 2391.

[2]تفسیر نمونه، ج3، ص 368.

[3]الناس اعداء ماجهلوا گزیده میزان الحکمة، ج 1، ص 214.




موضوع مطلب :


جمعه 92 اسفند 2 :: 11:15 صبح :: نویسنده : شمس

 

آیت‌الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم، ذیل آیه «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْباب‏» (و براى شما در قصاص، حیات و زندگى است، اى صاحبان خِرد) (بقره /179) می‌‌‌نویسد

قصاص عامل حیات جامعه

خدای سبحان با جلال و شکوه فراوان از اهمیت قصاص یاد کرد و چنین فرمود: قصاص، عامل حیات شماست: «ولَکُم فِی القِصاصِ حَیاةٌ یا اُولِی الألباب».

تفاوت زندگی انسانی با حیات گیاهی و حیوانی

توضیح اینکه حیات انسانی در فرهنگ قرآن حکیم، غیر از زندگی گیاهی برخی است که خارج از قلمرو تغذیه، تنمیه و تولید مثل هدفی ندارند و غیر از حیات حیوانی عدّه‌‌ای است که بیرون از منطقه خیال و وهم از لحاظ اندیشه و فراتر از محور شهوت و غضب از جهت انگیزه، خواسته‌‌ای ندارند، بلکه حیات متألّهانه‌‌ای است که از منظر معرفتْ، همراه با برهان عقلی و از دیدگاه محبّتْ، همسفر با حبیب خدا بودن: «قُل إن کُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونی یُحبِبکُمُ اللّه» را در نظر دارد.

قرآن کریم عدّه اوّل (گیاهان) و گروه دوم (کسانی که زندگی‌ حیوانی دارند) را که فاقد حیات تألّهی‌‌اند مرده می‌‌داند: «وما یَستَوِی الأحیاءُ و الأمواتُ إنَّ اللّهَ یُسمِعُ مَن یَشاءُ و ما أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القُبور»، «لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً و یَحِقَّ القَولُ عَلَی ‌الکافِرین» که از تقابل حی و کافِر چنین استنباط می‌‌شود که مؤمن زنده است و کافر مرده.

زندگی و حیات انسانی بدون ایمان و عمل صالح، حاصل نمی‌شود/ قصاص عامل حیات انسانی

غرض آنکه از نظر قرآن حکیم، حیات انسانی بدون ایمان به وحی و عمل به دستور آن حاصل نمی‌‌شود و همین معنای والای از حیاتِ کمیابْ در پرتو ایمان به قصاص و عمل به آن حاصل می‌‌شود و چون آیه مورد بحث در مقام تحدید است مفهوم آن این است که بدون اعتقاد به قصاص و عمل به آن، حیات مطلوب انسانی حاصل نمی‌‌شود، هر چند به ظاهر، حیات حیوانی حاصل گردد یا زندگی گیاهی پدید آید.

قصاص برای خود شخص مُرده هم در صورت توبه، عامل معنوی است

جریان قصاص و همچنین قتال برای احیای دین نظیر دیوار قیامت‌‌‌اند که: «باطِنُهُ فیهِ الرَّحمَةُ و ظاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذاب»؛ یعنی ظاهر قصاص و قتال مردن است و باطن آن حیات و احیاست؛ هم خود شخص مرده در قصاص در صورت توبه و پذیرش حکم خداوند طبق آیه «فَلا و رَبِّکَ لا یُؤمِنونَ حَتّی یُحَکِّموکَ فیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لا یَجِدوا فی أنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَیتَ و یُسَلِّموا تَسلیما» به حیات معنوی می‌‌‌رسد و هم مجاهد نستوه و گرنه قاتل مورد قصاص همان‌‌‌طور که ظاهراً می‌‌میرد باطناً نیز مرده خواهد بود، چنان که کافر مهاجمِ مهزومْ، هم ظاهراً می‌‌میرد و هم باطناً مرده است، زیرا اجابت دعوت دین حیاتبخش است و نَبْذ کتاب خدا به پشت سرْ، مرگ آور: «نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ اوتوا الکِتابَ کِتابَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم».

روح قصاص، مصلحت و سود مردم است

حاصل اینکه گرچه پیش از این (آیه) گفته شد: «کُتِبَ عَلَیکُمُ القِصاص» و حکم الزامی و ایجابی به ظاهر با «تکلیف» همراه است و نوعاً کلفت و مشقت پنداشته می‌‌‌شود؛ لیکن روح آن «حق»، یعنی به مصلحت و سود مردم و جامعه است و باطن آن «علیکم» نیز «لکم» است.

آن حکم که نخست با «علی» بیان شد پس از ذکر مصلحت و حکمت تشریع آن، تقریر آن به صورت «لام» است: «ولَکُم فِی القِصاصِ حَیاة»؛ مانند جنگ با کافران مهاجم که در حقیقت «کتب لکم» است؛ نه «علیکم»: «کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالُ وهُوَ کُرهٌ لَکُم وعَسی أن تَکرَهُوا شَیئاً وهُوَ خَیرٌ لَکُم»؛ نیز مانند اینکه اگر به انسان مصیبتی رسد و بر اثر آن آسیب بیند و بردباری نشان دهد در حقیقت به سود اوست: «قُل لَن یُصیبَنا إلاّ ما کَتَبَ اللّهُ لَنا»، زیرا هماره آزمون برای اثاره دفینه‌‌‌های شکوفا نشده و چنین کاری خیر و رحمت است.

قصاص، هم به سود جانی و قاتل است، زیرا اگر پیش از مبادرت به جنایت و قتل بداند که در صورت ارتکابْ، او را قصاص خواهند کرد دست به جنایت و قتل نمی‌‌زند.

پس از آلوده شدن به قتل عمد نیز با بررسی حکم قصاص اگر به آن راضی شود و توبه کند از عذاب قیامت رهایی می‌‌یابد؛ هم در قصاص طَرَف، به سود مجنی علیه است، زیرا در مظلومیت نمی‌‌ماند؛ هم به سود اولیای مقتول، زیرا با قصاص تشفّی می‌‌جویند و هم به سود جامعه است، زیرا با عبرت گرفتن دیگران و هراس آنان از قصاص، جلو خونریزی و آدم‌‌کشی ظالمانه در جامعه گرفته می‌‌شود.

مجموع این آثار مثبت، همان‌‌گونه که تجربه ثابت کرده است، از زندانی‌‏کردن قاتل بر نمی‌‌آید، بنابراین، قصاص به جامعه حیات می‌‌بخشد. (حَیاة) با تنوین تفخیم نیز نشان عظمت حیاتی است که نتیجه اجرای عدل باشد.

اشتباه رحمت عاطفی با رحمت معقول

معرفت شناسان حسّی و تجربی که انحصارگرا بوده و وارد قلمرو پربرکت معرفت عقلی و تجریدی نمی‌‌شوند گاهی رحمت عاطفی را با رحمت معقول اشتباه می‌‌کنند و زمانی رحمت احساسی را بر عدل، و عفو عاطفی را بر انصاف، و مساوات محسوس را بر حکمت معقول و مانند آن مقدّم می‌‌دارند و به بهانه اینکه حیات ظاهراً بهتر از ممات است و ابقای زندگی زیباتر از امحای آن است هر جا در اسلام حکم اعدام مطرح شود، خواه در قصاص و خواه در حدّ محارب و مانند آن، نقد عاطفی و ایراد احساسی را متوجّه حکم معقول و قانون عدل و انصاف می‌‌کنند.

شبهات واهی گروه مزبور درباره قصاص و حدّ محارب و مانند آن به صورتهای گونه‌گون بیان می‌شود؛ نظیر آنکه:

1. قصاص از قبیل خون‏‌به‌‏خون‌‏شستن و کاری ناصواب است.

2. مبنای قصاص خشونت است، حال آنکه هرگز با قهر و تنش نمی‌‌توان جامعه را اداره کرد.

3. قانون قصاص از انتقامجو بودن قانونگذار خبر داده و نشان قساوت قلب اوست.

4. قاتل از سلامت روح برخوردار نبوده است و گرنه به چنین کار نامعقولی اقدام نمی‌‌کرد و جای بیماران درمانگاه است؛ نه گورستان. جایی که می‌‌تواند عهده‌‌دار درمان چنین بیماران مقطعی باشد زندان با برنامه‌‌های روانی و اخلاقی است؛ نه میدان اعدام.

5. برای عصر برین و جامعه پیشرو قانون کهنه کارآمد نخواهد بود. قانون قصاص و آدمکشی نیز که از عهد باستان به ارث رسیده است تاریخ مصرف آن منقضی شده و هرگز با تحوّل عمیق جامعه از لحاظ علمی و فنّی هماهنگ نیست.

بسیاری از مفسران که اشکال را بیّن الغَی و نقد آن ‏را بیّن الرشد می‌‌دانستند به نقل نقد و شبهه عصر احساس و تجربه نپرداختند؛ لیکن برخی از اولواالالباب متقدم و بعضی از پژوهشگران نوآور متأخر به نقل و نقد آن مبادرت کرده‌‌اند.

پاسخ ابن عربی به اشکال‌کنندگان به قصاص

از مکتوب اهل معرفتِ گذشته می‌‌‌توان تفسیر ابن عربی را نام برد. وی چنین گفته است: کشتن جانی مانند بریدن عضوی است که مار آن‏‌را گزیده و مسموم کرده است تا با بریدن عضو مسموم، اصل حیات بدن محفوظ بماند.

از تألیف متأخران می‌‌توان تفسیر المنار و تفسیر المیزان را مطرح کرد که مبسوطاً به نقل و نقد شبهات یاد شده عنایت فرموده‌‌اند.

پاسخ به شبهات درباره حکم قصاص در اسلام

با تحلیلی که درباره حیات بخش بودن قصاص ارائه شد پاسخ شبهات مزبور روشن خواهد شد.

طبق آن تحلیل:

1. خون بی‌‌‌گناه با خون قاتل شسته نمی‌‌‌شود تا کسی بگوید خون به خون شستن خطاست، بلکه با کوثر زلال قصاص که آب حیات است شست‌‌‌وشو می‌‌‌شود تا مشمول بیان نورانی حضرت علی بن ابی‌طالب علیه‌‌‌السلام شود که «رُدّوا الحجرَ من حیثُ جاء فإنّ الشرّ لا یدفعه إلاّ الشرّ». شرّ بودن قصاص یا قتال، برای جانی و قاتل و برای کافر و مهاجم است و گرنه دفاعِ عادلانه مطلوب و خیر است.

2. جریان قطع عضو فاسد یا کَی و داغ کردن مرسوم در زمان کهن، که اصل آن در نهج البلاغه و فرع آن در برخی دیوان‌ها آمده است، هرگز مایه خشونت مداری قانون محترم پزشکی نبوده و سبب اتّهام طبیب مهربان به قساوت دل نخواهد بود، بلکه قانون قطع عضو فاسد، حق مدار و رحمت‏‌محور بوده و طبیبِ جرّاحْ، دلسوز و رقیق قلب است.

3. در مواردی که عفو یا تخفیف نافع یا کارآمدتر باشد کارشناسان جامعه آن‌‏را معادل قصاص یا برتر از آن می‌‌دانند و نیازی به زندان نخواهد بود، زیرا همان‌‌طور که مبسوطاً بیان شد حق قصاص نسبت به خصوص جانی تکلیف است؛ نه نسبت به مجنی علیه یا ولی دم.

4. جریان گذشت تاریخ مصرف و کارآمد نبودن قانون کهنه برای عصر نو و نسل تازه و مصر جدید درباره امور فرعی است که متزمّن و متمکّن‌‌اند؛ امّا عناصر حیات‌‏بخشی مانند حق، عدل، انصاف، حیات، معنویت و... برتر از زمان و زمین و از این‌‏رو هماره تازه‌‌اند و هرگز فرسوده و فرتوت نخواهند شد.

اولوا الالباب چه کسانی هستند؟

عنصر محوری پاسخ متقن از شبهات مزبور همانند عنصر محوری شبهاتِ موهون یاد شده چیزی است که قرآن حکیم به عنوان اصل جامع، با آن گفتمان خود را پایان داد و چنین فرمود: «یا اُولِی الألباب».

«لبیب» در فرهنگ قرآن، انسان ویژه‌‌‌ای است که:

اولاً دارای مغز متفکر است.

ثانیاً مغز بین و درون‌‌‌‌نگر است.

ثالثاً باطن‌‌‌‌جو و لُب‌‌‌‌‌طلب است.

رابعاً هرگز زیبایی و فریبایی ظاهر در منظر لبیب توان استبدال اَحْسَن به اَخَسّ را ندارد تا از اصالت لُبّ بکاهد و به فرعیت قِشر بیفزاید.

لبیب ضمن ارج نهادن به معرفت شناسی حسّی و تجربی دلمایه شناخت را معرفت عقلی و تجریدی می‌‌‌داند.

آنچه از عقل و لُبّ در این‌‌‌گونه از معارف برین قرآنی مطرح است غیر از آن چیزی است که در جریان اصل تکلیف فردی اعتبار دارد؛ یعنی عقل که تکلیف در مدار آن می‌‌‌گردد و غیر عاقل از آن به دور است غیر از لُبّی است که برای تحلیل عدل محوری قصاص و حکمت مداری اعدام محاربِ مُفسِد مطرح است و غیر لبیب از حلّ آن فرو می‌‌‌ماند.

نظام تکوین بر حق و حکمت است: «و ما خَلَقنَا السَّماواتِ و الأرضَ و ما بَینَ ‏هُما إلاّ بِالحَقّ» و نظام تشریع بر عدل و قسط: «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط».

در تنظیر مطلب مزبور می‌‌‌توان از باب تشبیه چنین گفت: همان‌‌‌گونه که در متون فقهی، برخی از محققان فن شریفِ فقاهت درباره فرق بین شرط تکلیف و شرط قضا چنین نگاشته‌‌‌اند: شرط تکلیف، بلوغ و... و «عقل» است؛ امّا شرط قضا بلوغ و... و «کمال عقل» است، یعنی قاضی باید دارای عقل کامل باشد، بر خلاف مکلّف که داشتن اصل عقل برای تکلیف او کافی است، درباره مطلب قصاص نیز داشتن اصل عقل برای تحلیل نهایی فرق بین عدل‌‌‏محوری و رحمت مداری کافی نیست و اینکه برخی مفسران، (اُولِی الألباب) محل بحث را همان «أُولوا العقولِ» اصل تکلیفِ فقهی دانسته‌‌‌اند، صائب به نظر نمی‌‌‌رسد، بلکه مقصود داشتن کمال عقل است؛ نه اصل عقل.

عنوان اولوا الالباب در آیه قصاص دو پیام دارد

تذکّر: عنوان «أولوا الألباب» در آیه مورد بحث دو پیام دارد:

یکی نسبت به لَبیبِ درون دینی و دیگری راجع به لَبیبِ برون دینی؛

«لبیب درونْ دینی» عهده‌‌‌‌دار فهم دقیقِ قانونِ قصاصْ، بدون افراط و تفریط، علمِ عمیقْ به کیفیّت اجرای بدون تبعیض و داشتن عدل و انصاف رسا بدون تسامح و تساهل و با نزاهت از رشا و ارتشاء و برائت از قوم گرایی، باند بازی و سایر رذایل اخلاقی، اجتماعی و سیاسی است.

«لَبیبِ برونْ دینی» عهده‌‌‌دار فهم دقیق از مصالح و ملاک‌های فلسفی و کلامی و حقوقی قانون قصاص و علم دقیق نسبت به مبانی و مبادی فنّ شریف حقوق اسلامی و آگاهی ژرف نسبت به منابع اصیل استنباط مبانی و مبادی است که از این مبانی فروع حقوقی اجتهاد می‌‌شود.

عنوان «لَبیب» نسبت به هر دو بخش مزبور سایه افکن است؛ لیکن اشراف آن راجع به بخش دوم مشهودتر است تا کسی متوهّمانه عدل را خشونت و انصاف را قساوت و حق مداری را کهنه و حیات بخشی را فرسوده گمان نکند.

قصاص از تقوای اجتماعی و سیاسی است

اجرای قصاص تأمین‌کننده حیات جامعه است و از این‏رو جریان قصاص، عبادتی شخصی همچون روزه نیست. بر همین اساس، تقوای مطرح در مسئله قصاص: «ولَکُم فِی القِصاصِ حَیاةٌ یا اُولِی الألبابِ لَعَلَّکُم تَتَّقون» نیز تقوای عبادی محض، مانند تقوای مذکور درباره روزه: «یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم‏تَتَّقون» نیست.

تقوای مذکور در ذیل هر آیه، با مضمون آن آیه هماهنگ است، بر این اساس، «لَعَلَّکُم‏ تَتَّقون» در آیه مورد بحث، یعنی «تتقون القتل»: از خونریزی و آدم‌‌‌کشی بپرهیزید.

این تقوا، تقوایی اجتماعی و سیاسی است که با تقوای عبادی محض تفاوت بسیار دارد. این تقوا از آن‌‏‌ رو تقوای اجتماعی است که آحاد جامعه آنگاه که بدانند اگر صد نفر برکشتن حتی یک نفر اجتماع کنند اولیای دم می‌‌‌توانند با تقسیم دیه نود و نه نفر بین آن صد نفر، همه آن صد نفر را بر اساس قصاص اعدام کنند، قهراً نه تنها مبادرت به آدم‌‌‌کشی نمی‌‌‌‌کنند، بلکه هرگز توطئه قتل نیز نخواهند داشت؛ چنین جامعه‌‌‌‌ای از خونریزی محفوظ بوده و در آن نظمِ عادلانه برقرار خواهد شد

 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 اسفند 1 :: 7:23 عصر :: نویسنده : شمس

با توجه به استفاده بسیاری که روزانه از قرآن‌های مختلف در مکان‌های مختلف می‌شود، ممکن است طی گذر سالیان متعدد و استفاده‌های مستمر صفحات قرآن کریم فرسوده شده و غیرقابل استفاده می‌شود. اگر قرآن‌ها از حیطه استفاده افراد خارج شده و بدون کاربردی در مکان‌ةای مختلف مانند منازل، مساجد، مدارس و... محبوس بماند کار صحیحی نیست و برای رسیدگی به فرسودگی این دست از قرآن‌های موجود در سطح شهر باید اقداماتی شکل بگیرد.

 
با گذشت زمان و افزایش قرآن‌های فرسوده سازمان‌ها و دستگاه‌های مختلفی عهده‌دار شده‌اند تا برای رسیدگی به اینگونه قرآن‌های که غیر قابل استفاده شده‌اند اقداماتی را صورت دهد این اقدامات باتوجه به میزان فرسودگی قرآن صورت می‌گیرد برخی از قرآن‌ها به قدری قدیمی و غیرقابل استفاده می‌شوند که با گذشت سالیان بسیار متن قرآن کریم نیز حتی از روی آن‌ها پاک می‌شود. قسم دیگری از قرآن‌های فرسوده باید به صورت خمیر درآید تا از آن اوراق جدیدی ساخته شود و نوع اقدامات در جهت رسیدگی به قرآن‌ها به نسبت میزان صدمه و فرسودگی متفاوت خواهد بود. اخیراً با توجه به شیوع و رایج‌ شدن اینگونه روش‌ها، استفاده از روش‌ها مورد تردید واقع شده و حکم شرعی آن مورد پرسش بسیاری قرار گرفته است، برای دریافت پاسخ این سؤال، از تعدادی مراجع استفتایی به عمل آمد که متن سؤال و پاسخ‌های برخی از علما و مراجع عظام تقلید به شرح زیر است:
 
«محضر مبارک مراجع با اهدای سلام و تحیات؛ همان‌گونه که حضرات‌عالی استحضار دارید، هر ساله مقدار زیادی از قرآن‌های فرسوده و غیر قابل استفاده و اسماء متبرک الهی از افراد و مراکز مختلف به سازمان‌های مختلف تحویل داده می‌شود، در چنین موقعیت‌هایی سوالاتی مطرح می‌شود:
 
1. آیا خمیر کردن اوراق قرآنی باید به شیوه خاصی انجام شود؟
 
2. آیا کاغذ استحصالی -در صورت از بین رفتن کامل خطوط قرآن- باید در مصارف خاص متناسب با شأن قرآن کریم استفاده شود؟
 
3. آیا عنوان «باسمه تعالی» در سربرگ اوراق اداری در صورت مس، حکم سایر اسماء الهی -مبنی بر وجوب طهارت- را داراست؟
 
4. آیا لوح‌های فشرده قرآنی از جهت لزوم رعایت احکام طهارت و آداب، به قرآن مخطوط ملحق می‌شوند؟
 
«دفتر مرجع عالی‌قدر آیت‌الله العظمی سید علی‌خامنه‌ای»:
 
1ـ شیوه خاصی ندارد، همین که موجب هتک حرمت نباشد، کافی است.
2ـ واجب نیست.
3ـ این حکم را ندارد
4ـ مس آن بدون وضو اشکال ندارد.
 
«دفتر آیت‌الله مکارم شیرازی»:
 
1. روشی اتخاذ شود که توهین به اسماء متبرک الهی محسوب نگردد.
2. مصرف خاصی شرط نیست.
3. حکم اسماء الهی را ندارد هر چند رعایت احتیاط خوب است.
4. احکام قرآن مخطوط را ندارد.
 
«دفتر آیت‌الله بهجت»:
 
1. جایز نیست مگر با محو کردن کامل خطوط قرآن از اول بوسیله رنگ یا امثال آن.
2. اگر کسانیکه آنها را دادند ، به نیت تبدیل شدن به قرآن بوده ، باید همان طور عمل شود و در غیر اینصورت هم مصارف مناسب با شأن قرآن اولی است.
3. بله ، ضمیر حکم اسماء را دارد.
4. خیر.
 
«دفتر آیت‌الله سیستانی»:
 
1. عرفاً هتک محسوب نشود.
2. لازم نیست.
3. ندارد.
4. ملحق نمی شود.
 
«دفتر آیت‌الله شبیری زنجانی»:
 
1. خمیر کردن اوراق قرآنی باید با رعایت دو نکته انجام شود : 1)به شکلی انجام شود که عرفاً بی احترامی به قرآن کریم محسوب نشود. 2)از دست زدن بی وضو به اوراق اجتناب شود
2. کاغذ استحصالی با توجه به از بین رفتن کامل خطوط قرآن حکم کاغذ معمول را دارد.
 
3. حکم سایر اسماء الهی را دارد.
 

4. هر چند لوح‌های فشرده قرآنی حکم طهارت و حرمت مس بدون وضو را ندارد، ولی از آن جا که شامل متون قرآن (به شکل دیجیتال) است، باید به گونه‌ای رفتار شود که عرفاً موجب بی‌احترامی به قرآن نشود




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 اسفند 1 :: 11:46 صبح :: نویسنده : شمس
< 1 2 3 4 5 >> >
درباره وبلاگ

صفحات وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدها: 175808