هشتم شوال سال 1344 هجری قمری مصادف است با سالروز یک اتفاق تلخ در تاریخ بشریت، که دل هر انسان آزادهای را به درد میآورد، در این روز قبرستان بقیع به عنوان مهمترین قبرستان اسلام به دست وهابیون تخریب شد.
برای درک میزان دردناکی و شنیع بودن این اقدام باید توجه کرد که در کمتر کشوری به اندازه سرزمین حجاز، آثار مربوط به قرون نخستین اسلام وجود داشته است؛ چراکه زادگاه اصلی اسلام آنجاست و آثار گرانبهایی از پیشوایان اسلام در جای جای این سرزمین دیده میشود. ولی متأسفانه، متعصّبان خشک مغز وهّابی، بیشتر این آثار ارزشمند را به بهانه واهی آثار شرک، از میان بردهاند و کمتر چیزی از این آثار پرارزش باقی مانده است. نمونه بارز آن، قبرستان بقیع است. این قبرستان، مهمترین قبرستان در اسلام است که بخش مهمی از تاریخ اسلام را در خود جای داده و کتاب بزرگ و گویایی از تاریخ مسلمانان به شمار میآید.
وضعیت بقیع قبل از تخریب
پس از تسلط وهابیون بر مدینه آنها ضمن تخریب قبور، آثاری که بر روی قبور قرار داشت را نیز از بین بردند. در جریان این واقعه بارگاه امام حسن مجتبی (ع)، امام سجاد (ع)، امام محمدباقر (ع) و امام جعفر صادق(ع) ویران شد. آنان اضافه بر قبور مطهر ائمه معصومین (ع)، دیگر قبور را هم تخریب کردند که عبارتند از: قبر منسوب به فاطمه زهرا (س)، عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه پدر و مادر پیامبر اسلام، قبر مطهر فاطمه بنتاسد (ع) مادر امیرالمومنین (ع)، قبر مطهر حضرت امالبنین (ع)، قبرعباس عموی پیامبر، ابراهیم پسر پیامبر (ع)، قبر اسماعیل فرزند حضرت صادق (ع)، قبر دختر خواندگان پیامبر (ع)، قبر حلیمه سعدیه مرضعه پیامبر (ع) و قبور شهدای زمان پیامبر (ع).
نخستین تخریب قبور ائمه بقیع
نخستین تخریب قبور مطهر ائمه بقیع به دست وهابیون سعودی در سال 1220 هجری یعنی زمان سقوط دولت اول سعودیها توسط حکومت عثمانی روی داد، پس از این واقعه تاریخی - اسلامی با سرمایهگذاری مسلمانان شیعه و به کار بردن امکانات ویژهای، مراقد تخریب شده به زیباترین شکل بازسازی شد و با ساخت گنبد و مسجد، بقیع به یکی از زیباترین مراقد زیارتی و در واقع مکان زیارتی - سیاحتی مسلمانان تبدیل شد.
دومین تخریب بقیع
دومین و در واقع دردناکترین حادثه تاریخی - اسلامی معاصر به هشتم شوال سال 1344 و پس از روی کار آمدن سومین حکومت وهابی عربستان مربوط میشود؛ سالی که وهابیون به فتوای سران خود مبنی بر اهانت و تحقیر مقدسات شیعه، مراقد مطهر ائمه و اهلبیت پیامبر(ص) را مورد دومین هجوم وحشیانه خود قرار دادند و بقیع را به مقبرهای ویران شده و در واقع مهجور و ناشناخته تبدیل کردند.
تخریب قبور در مکه، مدینه، جده و کربلا
وهابیون در سال 1343 هجری قمری در مکه گنبدهای قبر حضرت عبدالمطلب (ع)، ابیطالب (ع)، خدیجه (ع) و زادگاه پیامبر (ع) و فاطمه زهرا (ع) و "خیزران" عبادتگاه سری پیامبر (ع) را با خاک یکسان کردند و در جده نیز قبر "حوا" و دیگر قبور را تخریب کردند. در مدینه نیز گنبد منور نبوی را به توپ بستند، ولی از ترس مسلمانان، قبر شریف نبوی را تخریب نکردند آنها همچنین در شوال 1343 با تخریب قبور مطهر ائمه بقیع (ع) اشیاء نفیس و با ارزش آن قبور مطهر را به یغما بردند و قبر حضرت حمزه (ع) و شهدای احد را با خاک یکسان و گنبد و مرقد حضرت عبدالله و آمنه پدر و مادر پیامبر (ع) و دیگر قبور را هم خراب کردند.
وهابیون متعصب در همان سال به کربلای معلی حمله کردند و ضریح مطهرحضرت امام حسین(ع) را کندند و جواهرات و اشیاء نفیس حرم مطهر را که اکثرا از هدایای سلاطین و بسیار ارزشمند و گرانبها بود، غارت کردند و قریب به 7000 نفر از علما، فضلا و سادات و مردم را کشتند. سپس به سمت نجف رفتند که موفق به غارت نشدند و شکست خورده برگشتند.
منابع:
ناصر مکارم شیرازی، وهابیت بر سر دوراهی
جعفر سبحانی، آیین وهابیت
اصغر قائدان، تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره
علی اصغر رضوانی، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات
فضیلت بقیع |
در فضیلت بقیع حدیثهاى متعدّدى از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل گردیده است. از جمله در حدیثى چنین فرمود: «یحشر من البقیع سبعون ألفاً على صورة القمر لیلة البدر» «1» |
نگاهی تاریخی به واقعه ی 8شوال
در هشتم شوال سال 1344 هجری قمری پس از اشغال مکه ، وهابیان به سرکردگی عبدالعزیزبن سعود روی به مدینه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر ، سرانجام آن را اشغال نموده ، مأمورین عثمانی را بیرون کردند و به تخریب قبور ائمه بقیع و دیگر قبور هم چنین قبر ابراهیم فرزند پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – قبور زنان آن حضرت ، قبر ام البنین مادر حضرت اباالفضل العباس – علیه السلام – و قبر عبدالله پدر پیامبر و اسماعیل فرزند امام صادق – علیه السلام – و بسیاری قبور دیگرپرداختند . ضریح فولادی ائمه بقیع را که در اصفهان ساخته شده بود و روی قبور حضرات معصومین امام مجتبی ، امام سجاد ، امام باقر و امام صادق – علیهم السلام – قرار داشت را از جا در آورده ، بردند . اما این اولین حمله آنان به مدینه نبود . آنان در سال 1221 هجری نیز یک بار دیگر به مدینه هجوم برده ، پس از یک سال و نیم محاصره توانسته بودند آن شهر را تصزف کنند و پس از تصرف اقدام به غارت اشیای گرانبهای حرم پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – و تخریب و غارت قبرستان بقیع نمودند .
طبق نقل تاریخی آن ها در این حمله چهر صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و یاقوت گرانبها و حدود یکصد قبضه شمشیر با غلاف های مطلا به طلای خالص و تزیین شده به الماس و یاقوت و ... به یغما بردند . و این نیز نخستین حمله آنان به مقدسات اسلامی نبود . صلاح الدین مختار نویسنده و مورخ وهابی در کتاب "تاریخ امملکه العربیه السعودیه کما عرفت" بخشی از افتخارات وهابیت در حمله به کربلای معلی را چینن شرح می دهد : در سال 1216 امیرسعود در رأس نیروهای بسیاری از مردم نجد و حبوب و حجاز و تهامه و نواحی دیگر به قصد عراق حرکت نمود و در ماه ذی القعده به شهر کربلا رسید و آن را محاصره کرد . سپاه مذکور باروی شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدند . بیشترمردم را در کوچه و بازار و خانه ها به قتل رسانیدند و نزدیک ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر خارج شدند ، سپس در محلی به نام ابیض گرد آمدند . خمس اموالرا خود سعود برداشت و بقیه را به هر پیاده یک سهم و به هر سوار دو سهم قسمت کرد .(چون به نظر آنها جنگ با کفار بود)
عثمان بن بشر از دیگر مورخان وهابی درباره حمله به کربلا چنین می نویسد: "… گنبد روی قبر (یعنی قبر امام حسین علیه السلام) را ویران ساختند و صندوق روی قبر را که زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده بودند، برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآن های نفیس و جز آنها یافتند، غارت کردند و نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند در حالی که قریب به 2000 تن از اهالی کربلا را کشته بودند."
جالب این جاست که مورخ مزبور نام کتاب خود را "عنوان المجد فی تاریخ نجد" گذاشته و از این وقایع به عنوان نشانههای مجد و شکوه و عظکت وهابیت یاد کرده است!
اما این فقط شیعیان و اماکن مقدسه آنها نبودند که وهابیان آثار مجد و شکوه خود را در آن به نمایش گذاشتهاند، مکه مکرمه و طائف نیز از حملات آنان در امام نماند. "جمیل صدقی زهاوی" در خصوص فتح طائف می نویسد: "طفل شیرخواره را بر روی سینه مادرس سر بریدند، جمعی را که مشغول فراگیری قرآن بودند کشتند، چون در خانهها کسی باقی نماند، به دکانها و مساجد رفتند و هر کس بود، حتی گروهی را که در حال رکوع و سجود بودند، کشتند. کتابها را که در میان آنها تعدادی مصحف شریف و نسخههایی از صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتب فقه و حدیث بود، در کوچه و بازارافکندند و آنها را پیمال کردند."
سرزدن این قبیل امور از پیروان محمد بن عبدالوهاب شگفت نیست! تابعان کسی که همه مسلمانان را کافر و مشرک می دانست و مکه و مدینه را قبل از آنکه به دست وهابیان بیافتد، دارالحرب و دارالکفر!می دانست. در کتاب "الدررالسنیه" می خوانیم:
"وی - محمد بن عبدالوهاب – از صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و اله نهی میکرد و از شنیدن آن ناراحت میشد. صلوات فرستنده را اذیت میکرد و به سختترین وجه مجازات می نمود.
حتی او دستور داد مرد نابینای متدینی را که مؤذن بود و صوت خوشی داشت، چون به حرف او گوش نداده، بر پیامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رسانند. بسیاری از کتب مربوط به صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله را به آتش کشید و به هریک از پیروانش اجازه می داد قرآن را مطابق فهم خود تفسیر کند."
محمد بن عبدالوهاب به نوبهی خود در اعتقادات پیرو"ابن تیمیه حنبلی" است، که در قرن هشتم هجری میزیسته است، از ابن تیمیه عقاید جالبی نقل شده است. از جمله اینکه او خدا را جسم میدانست! برای ذات مقدس خداوند دست و پا و چشم و زبان و دهان قائل بود! ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامهی حود می گوید: "ابن تیمیه را بر منبر مسجد جامع دمشق دیدم که مردم را موعظه میکرد و میگفت: خداوند به آسمان دنیا میآید، همان گونه که من اکنون فرود میآیم! سپس یک پله از منبر پائین میآمد!"
عقاید او آنچنان سخیف و بیمقدار بود که خود اهل سنت وی را به زندان افکندند و در رد او کتب متعددی را به رشته تحریر درآوردند.
این قطرهای کوچک از مرداب اعتقادات و عملکرد وهابیان در طول این سالیان است. در طول این دوران دانشمندان زیادی چه شیعه و چه سنی به نقد عقاید وهابیت دست زدهاند و به شبهات گوناگون آنان پاسخ دادهاند. یکی از شبهات آنان مسألهی بناء بر قبور است. آنها ساختن بنا اعم از مسجد یا غیر آن را بر قبر حرام میدانند. در این نوشتار سعی می کنیم پاسخی مناسب به شبههی مذکور بدهیم. نخست آنکه: این شبههی آنان را صریح آیهی 21 سوره کهف دفع مینماید، که در خصوص ماجرای اصحاب کهف از قول مومنانی که میخواستند یاد اصحاب کهف را گرامی دارند می فرماید: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِدًا (بی تردید بر روی قبور آنان مسجدی بنا می کنیم) دوم آنکه: هنگام ظهور اسلام و در دوران فتوحان اسلامی بناهایی بر قبور انبیاء گذشته وجود داشت. از جمله میتوان به قبر حضرت داوود و حضرت موسی در بیت المقدس اشاره نمود. جالب اینجاست که خلیفه دوم که طبق نظر این آقایان از صحابه است و معصوم، خود برای انعقاد پیمان صلح به بیت المقدس رفت و پس از تسلط بر آن شهر، اقدامی در راستای از بین بردن این قبور به عمل نیاورد…
اما به راستی قومی که در تاریخ نه چندان طولانی خود، چنان که از زبان مورخین خودشان شنیدیم قرآنها را در خیابانها لگد مال ساختند و در قتل عام پیروان علی علیه السلام و سایر خلفا فرقی نگذاشتند و مجد خود را در غارت و قتل جستجو می کردند، شایستگی این را دارند که مخاطب یک استدلال قرآنی و یا حتی تاریخی قرار گیرند؟!
نامه ی آقای قرائتی پیرامون اتصال دین و سیاست ،در ذیل آورده شدکه میشودبدان توجه اساسی نمود.
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
در بهار قرآن سال 92 ، کتاب "سیمای سیاست در قرآن" برگرفته از تفسیر نور از چاپ خارج شد. به نظرم آمد، بعد از 40 سال معلمی و تبلیغ که نامه های متعددی برای گروه های خاص نوشته ام، در آستانه شب قدر و شب نزول قرآن، یک نامه برای عموم فرهیختگان به ویژه سیاسیون بنویسم.
هدفم این است که با خواندن چند صفحه، عزیزان را به وجود صدها آیه سیاسی در قرآن راهنمایی کنم و اگر کسانی فرصت خواندن آن کتاب را ندارند، از خواندن این چند آیه محروم نشوند.
این نامه پاسخی است به طرفداران فکر سکولار که می گویند: دین مربوط به مسائل شخصی، عبادی و معنوی است.
پاسخی است به کسانی که می گویند: دین از سیاست جداست.
پاسخی است به مقدسین متحجر که به عبادات شخصی دلخوشند.
امید است این چند سطر برای خواننده عزیز یک پیام و الهام الهی برای متن قرار دادن قرآن و نهج البلاغه در مسائل سیاسی باشد تا از خودباختگی و تقلید کورکورانه از سیاست های غیر الهی و غیر اولیائی دوری کنیم ودر جهان امروز با نگاه عقلانی و وحیانی، الگوی دیگران باشیم؛ چنان که قرآن یکی از دعاهای "عباد الرحمن" را این می داند که از خدا می خواهند الگوی صالحان باشند: " و اجعلنا للمتقین اماماً"(فرقان/74).
ما با دیدن امام خمینی (ره) به این باور رسیدیم که می شود با فکر آسمانی، در زمین حکومت کرد و ازسیاستی که همراه با دروغ، تزویر، توطئه، ارعاب، باج دادن به قوی و باج گرفتن از ضعیف، بر جهان امروز حکومت می کند، دوری نماییم.
اینک وارد متن نامه می شوم که در مقدمه کتاب «سیمای سیاست در قرآن» آورده ام: قرآن که از هرگونه کژی و انحراف و تحریف مصونیت دارد، کتاب جامعی است که به تمام ابعاد زندگی بشر از جمله مسائل سیاسی نظر دارد. در قرآن صدها آیه مربوط به مسائل سیاسی است و در روایات، پیامبر اکرم و اهل بیت معصومش علیهم السلام با لقب «ساسه العباد» معرفی شده اند. ناگفته پیداست که سیاست در قرآن برای به پاداشتن عدالت در سایه حاکمیت خداوند و انبیای الهی، با توکل بر او و حمایتهای غیبی اوست.
اگر دین از سیاست جدا بود، آن گونه که سکولارها میگویند، نباید انبیا و یارانشان کشته یا تبعید یا شکنجه میشدند: «وَ یقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ الْحَقِّ» (بقره،61)
اگر دین فقط مربوط به مسائل معنوی و اخروی بود، مردم به حضرت شعیب اعتراض نمیکردند که چرا مانع آزادی آنان در هرگونه تصرف مالی میشود: «قالُوا یا شُعَیبُ أَصَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشاء» (هود، 87)
اگر دین مربوط به مسائل معنوی و اخروی بود، حضرت یوسف خودش را برای خزانهداری مصر کاندیدا نمیکرد: «قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ» (یوسف، 55)
اگر دین فقط مربوط به مسائل معنوی و اخروی بود، مردم از حضرت موسی آب نمیخواستند: «وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ» (بقره، 60)
اگر دین فقط مربوط به مسائل معنوی و اخروی بود، مردم از حضرت عیسی، غذا نمیخواستند:«إِذْ قالَ الْحَوارِیونَ یا عیسَى ابْنَ مَرْیمَ هَلْ یسْتَطیعُ رَبُّکَ أَنْ ینَزِّلَ عَلَینا مائِدَه مِنَ السَّماءِ» (مائده، 112)
اگر دین فقط مربوط به مسائل معنوی و اخروی بود، مردم از ذوالقرنین امنیت نمیخواستند:«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِنَّ یأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَینَنا وَ بَینَهُمْ سَدًّا» (کهف، 94)
اگر دین فقط مربوط به مسائل معنوی و اخروی بود، انبیا به دنبال تأمین مسکن مردم نبودند: «وَ أَوْحَینا إِلى مُوسى وَ أَخیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیوتاً وَ اجْعَلُوا بُیوتَکُمْ قِبْلَه» (یونس، 87)
اگر دین فقط مربوط به مسائل معنوی و اخروی بود، مردم از انبیا تعیین فرمانده نظامی را نمیخواستند: «إِذْ قالُوا لِنَبِی لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فی سَبیلِ اللَّهِ» (بقره، 246)
اگر دین فقط مربوط به مسائل معنوی و اخروی بود، خداوند به حضرت داود زره سازی نمیآموخت: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» (انبیاء،80)
در قرآن، نفی طاغوت مقدمه ایمان است. یعنی تا طاغوتها را زیر پا نگذاریم به ایمان نمیرسیم:«فَمَنْ یکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یؤْمِنْ بِاللَّهِ» (بقره، 256)
چگونه اسلام از سیاست جداست، در حالی که بزرگترین نامههای حضرت علی(ع)در نهج البلاغه نامه سیاسی است.
چگونه اسلام از سیاست جداست، در حالی که اولین ماموریت حضرت موسی مبارزه با فرعون «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه،24) و آزاد سازی مردم از اسارت بود. «أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنی إِسْرائیلَ» (شعراء،17)
در آیات قرآن، کلمات «لا تُطِعِ» (احزاب،1)، «لا تُطیعُوا»( شعراء، 151)، «لا تَتَّبِع» (مائده، 49) و «لا تَتَّبِعُوا» (بقره، 168) بسیار به چشم میخورد که فرمان عدم پیروی از طاغوتهاست.
برای بهتر شناختن سیاست در قرآن و سیاست در دنیای امروز، باید دو تابلو ترسیم کنیم و با تعیین مشخصات، تفاوتها را مقایسه نماییم:
همان گونه که در مهندسی یک خانه و شهرک، نباید تنها به درون خانه و مصالح ساختمانی نگاه کرد، بلکه باید به اموری از قبیل جغرافیای منطقه، هوای منطقه، مجاری سیل و زلزله، دسترسی به آب و گاز و برق و تلفن، امنیت و اقتصاد منطقه، فاصله آن با کارخانهها و جادههای اطراف، راههای ورود و خروج، دوری از ازدحام و ترافیک، تجاری یا مسکونی بودن شهرک و مانند آن توجه شود، در پایه ریزی سیاست نیز باید شناخت ما نسبت به هستی و جهان روشن باشد، که آیا این خانه (کره زمین):
1- صاحب و حسابی دارد (مبدا و معاد) یا نه؟
2- نظارت و مسئولیتی هست یا نه؟
3- هدفی در کار هست یا نه؟
4- ساکنان خانه (انسانها) چه نیازهایی دارند؟
5- نیازهایشان جسمی است یا جسمی و روحی؟
6- زندگی ساکنان خانه با مرگ خاتمه مییابد یا ابدی است؟
اگر این هستی صاحب و حساب و هدف و نظارتی ندارد و پرونده ما با مرگ تمام میشود، سیاستگذاریها باید به سمت تأمین خوراک و پوشاک و مسکن و همسر و رفاه و لذت باشد و اگر غیر از این باشد، خسارت کردهایم و اگر ایمان داشتیم که این خانه صاحب و حساب و هدف و نظارتی دارد، باید تمام برنامهریزیها و سیاستها در راستای رضای صاحبخانه (آفریدگار) و براساس اهدافی که برای آن آفریده شدهایم، قرار گیرد.
بنابراین نگاه مادی و الهی در برنامه ریزیها و سیاستگذاریها تأثیرگذار است. در نگاه الهی، هر برنامه و سیاستی که برخلاف هدف و گفتار خالق باشد از اعتبار خارج است، ولی در نگاه مادی، سیاستها براساس آن است که ما انسانها چه دوست داریم. اصل، رفاه است، از هر راهی و به هر قیمتی که شد.
نگاه مادی، برهنگی را تمدن، اسراف و تجمل را نشانه شخصیت، استعمار را نشانه قدرت، و دروغ و ریا را نشانه سیاست میداند.
قرآن میفرماید: افرادی که زندگی را فقط زندگی دنیوی میدانند و به آخرت ایمان ندارند، کارهای خلافشان را زیبا میپندارند و در دنیای خیال سرگردانند:«إِنَّ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَینَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یعْمَهُونَ» (نمل،4)
کسانی که به مبدا و معاد ایمان ندارند، پیشرفت خود را به خاطر علم و تخصص خود میدانند، همانگونه که قارون میگفت: ثروت من به خاطر تخصصی است که دارم: «قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی» (قصص، 78)
اما کسانیکه ایمان به خدا دارند، در کنار تحصیل علم و تلاش و برنامه ریزی، دست خدا را فوق همه دستها میدانند:«یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدیهِمْ» (فتح،10) آنان معتقدند که:
تمام تدبیرها دست خداست: «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمیعاً» (رعد، 42)
تمام عزتها از اوست:«فَلِلَّهِ الْعِزَّه جَمیعاً» (فاطر،10)
تمام قدرت ها از اوست:«أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً» (بقره، 165)
مثال افراد با ایمان، مثال کسی است که در حال آموزش رانندگی است. گرچه فرمان و گاز و ترمز ماشین به دست اوست، ولی او از نقش مربی غافل نیست که هر لحظه میتواند جلوی حرکت او را بگیرد. خدا نیز به انسان قدرت و اراده و انتخاب داده است، ولی ممکن است جلوی اعمال او را بگیرد. همان گونه که اختیار روشن کردن برق منزل بدست ماست، ولی ممکن است اداره برق به دلیلی برق را قطع کند. آری انسان اراده دارد ولی اراده خدا فوق همه اراده هاست.
**آمیختگی سیاست ودیانت در اسلام
اگر یک نگاه به دستورات حضرت علی(ع) و رفتار طاغوت های امروز بکنیم، دو تابلویی که در نظر داشتیم روشن میشود؛ حضرت امیر به رزمندگان دستور میدهد به هنگام جنگ، درختان دشمن را قطع نکنید، آبشان را مسموم نکنید، به سالمندان و زنان آسیبی نرسانید و به فراریان کاری نداشته باشید، ولی سیاست مداران امروز حاضرند برای پیروزی خود از همه نوع بمبهای شیمیایی و هستهای استفاده کنند.
از امتیازات اسلام آن است که سیاست اسلام از دیانت آن جدا نیست
در نمازجمعه، عبادت عین سیاست و سیاست عین عبادت است. نمازجمعه به جای نماز ظهر است، ولی دو رکعت خوانده میشود، زیرا دو خطبه جایگزین دو رکعت نماز میشود و امام جمعه در خطبه دوم مسایل جامعه و جهان را برای مردم بازگو و تحلیل می کند: «وَ یخْبِرُهُمْ بِمَا وَرَدَ عَلَیهِمْ مِنَ الْآفَاقِ» (وسائل الشیعه، ج 7، ص 344.) و مردم باید با وضو و رو به قبله اخبار جهان را بشنوند، گویا در حال نمازند.
نه تنها در مسئله سیاست، بلکه در حقوق، اقتصاد، مدیریت و سایر رشته های علوم انسانی، باید اول نگاه ما به هستی و انسان و هدفها و آینده روشن شود تا ببینیم چگونه برنامه ریزی و مدیریت کنیم.
سیاست قرآن، با توجه به حکمت الهی، نظارت الهی، عدل الهی، تکلیف الهی، پیروی از انبیای الهی، امداد های الهی، معجزات الهی، مهلتهای الهی، آزمایش های الهی و سنت های الهی است.
اگر امروز سیاسیون بر اساس سلطه گری، تهدید، ارعاب، استثمار و درآمد بیشتر برنامهریزی میکنند، سیاست در قرآن، به معنای برپایی عدالت است. قرآن یک جا میفرماید: «أَقیمُوا الدِّینَ» (شوری، 13)، در جای دیگر میفرماید: «أَقیمُوا الصَّلاهَ» (روم، 31) و در جای دیگر میفرماید: «أَقیمُوا الْوَزْنَ» (الرّحمن، 9) یعنی دینداری و عبادت و عدالت هر سه با یک تعبیر مطرح شده است.
قرآن، عدالت واقعی را در سایه پیروی از انبیا و قانون آسمانی میداند:«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید، 25)
اسلام، عدالت را در امام جماعت، قاضی، شاهد، مرجع تقلید و رهبر شرط دانسته و به عدالت میان فرزندان، در وصیت و حتی با دشمن سفارش کرده است: «وَ لا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا» (مائده، 8) و میفرماید: شما با کسانی که به خاطر دین با شما نجنگیدهاند و از خانههایتان بیرونتان نکردهاند، نیکی کنید: «لا ینْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطینَ» (ممتحنه، 8)
در سیاست قرآن، تأمین امنیت برای همه مردم حتی کفاری که در بلاد اسلامی زندگی میکنند مورد عنایت است، آن هم امنیت مالی، اقتصادی، روانی، جانی، اجتماعی، امنیت ملی، تا آنجا که اگر کسی دیگری را با اسلحه تهدید کند، گرچه از آن استفاده نکند، لقب «مفسد فی الارض» به او داده شده و با سختترین کیفر، قصاص میشود.
**کرامت و آزادی انسان
در سیاست اسلام آزادی وجود دارد، ولی در چارچوب دستورات دین. قرآن میفرماید: آنجا که خدا و رسول امری را مقرر کنند، هیچ زن و مرد با ایمانی حق انتخاب راه دیگری ندارند:«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» (احزاب، 36) یعنی آزادی انسان در چهارچوب قوانین الهی است.
در سیاست قرآن، حکومت و قدرت مخصوص خدا، پیامبران و افراد معصوم است و در زمان غیبت و دسترسی نداشتن به معصوم، علمای ربانی باید براساس کتاب آسمانی حکومت کنند. البته این شیوه مخصوص اسلام نیست؛ بلکه در زمان حضرت موسی نیز این گونه بوده است. چنان که قرآن میفرماید: «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدىً وَ نُورٌ یحْکُمُ بِهَا النَّبِیونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ» (مائده، 44) یعنی پس از انبیا، علما باید براساس کتب آسمانی حکومت کنند، که این همان ولایت فقیه است.
امروزه سیاسیون دنیا، برای رسیدن به اهداف خود، از تهدید و تطمیع و فریب فروگذار نمیکنند، ولی سیاست قرآن اجازه نمیدهد که برای رسیدن به هدف ،ذرهای از راه حق منحرف شد: «وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیکَ» (مائده، 49)
در سیاست قرآن، انسان دارای کرامت است و مال و جان و آبروی او محترم است و هیچ گونه تبعیض میان آدمیان روا نیست. برخورد نیکو، مدارا، تواضع، دلسوزی، سادگی، عیب پوشی، نیکوکاری و انصاف، هدف سیاست دینی است.
در سیاست دینی، حرکت و رشد انسان باید آنگونه باشد که عقل و وحی میگوید، نه آنگونه که تمایلات شخصی یا جامعه میخواهد.
در سیاست دینی، نگاه به ابدیت است نه زندگی مادی.
در سیاست دینی، هدف از به دست آوردن قدرت، اقامه نماز و زکات و احیای امر به معروف و نهی از منکر است: «الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ» (حج، 41)
در سیاست دینی، هدف از به دست آوردن قدرت، برداشتن غل و زنجیرهایی است که آداب و رسوم غلط به گردن مردم انداخته است: «وَ یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیهِمْ» (اعراف، 157)
قرآن نمونه هایی از حاکمان و سیاستمداران دینی را این گونه معرفی میکند:الف) ما به ذوالقرنین قدرت دادیم و او در طی سفرهایی به شرق و غرب با کمک مردم و ساختن سدی بزرگ، ایجاد امنیت کرد.
ب) ما به یوسف تدبیری دادیم و او کشور را از قحطی نجات داد.
ج) ما به طالوت توان جسمی و علمی دادیم و او لشکر متجاوز را تار و مار کرد.
سیاسیون دینی، اطاعت مردم را بر اساس فرمان خدا میخواهند، برای وطن دوستی ارزش قائلند، ولی نه به قیمت وطن پرستی.
این سیاست قارونی است که برای رفت و آمد خود در جامعه، انواع تشریفات را ایجاد میکند: «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فی زینَتِهِ» (قصص، 79)
این سیاست فرعونی است که خودش را خدای مردم میداند و میگوید: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» (نازعات، 24)
این سیاست نمرودی است که خود را مالک حیات و مرگ مردم میداند و میگوید: «قالَ أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ» (بقره، 258)
سیاسیون غیر الهی، پا به هر منطقه ای بگذارند فساد میکنند: «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیهً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّه أَهْلِها أَذِلَّةً وَ کَذلِکَ یفْعَلُونَ» (نمل،34)
در سیاست الهی، مقامها بر اساس لیاقت است. خداوند حضرت ابراهیم را با چند حادثه سخت امتحان کرد و بعد فرمود: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره، 124)
**ملاک عزل و نصب ها
در سیاست الهی ملاک عزل و نصبها عبارت است از:
1. ایمان: «أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لایسْتَوُونَ» (سجده، 18)
2. تقوا: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات، 13)
3. علم: «قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لایعْلَمُونَ» (زمر، 9)
4. سابقه: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئکَ الْمُقَرَّبُونَ» (واقعه، 10-11)
5. توانایی بر حفظ بیت المال: «حَفیظٌ عَلیمٌ» (یوسف، 55)
6. امانت داری و توان جسمی: «إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِی الْأَمینُ» (قصص، 26)
7. هجرت و تلاش: «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایتِهِمْ مِنْ شَیءٍ حَتَّى یهاجِرُوا» (انفال، 72)
در سیاست الهی، از تمامی نیروها، گرچه از جنس ما نباشند، استفاده میشود: «وَ مِنَ الشَّیاطینِ مَنْ یغُوصُونَ لَهُ وَ یعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِکَ» (انبیاء، 82)
در سیاست الهی از تمامی نیروها تفقد میشود: «وَ تَفَقَّدَ الطَّیرَ» (نمل، 20)
در سیاست الهی، برای پیشرفت و توسعه تلاش میشود:«هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها» (هود، 61) و برای توسعه، از ایمان وتقوا کمک گرفته میشود:«وَیا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ یرْسِلِ السَّماءَ عَلَیکُمْ مِدْراراً وَ یزِدْکُمْ قُوّه إِلى قُوَّتِکُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمینَ» (هود، 52)
یکی از ابعاد امامت، سیاست و حکومت است. در حدیث میخوانیم: بنای اسلام بر نماز و روزه و زکات و حج و ولایت است، ولی ولایت و سرپرستی امت که امری سیاسی است، در میان آنها برجستهترین است. البته مسئله امامت، محدود به دنیا نیست بلکه تا قیامت ادامه دارد. قرآن میفرماید: به یادآور روزی را که هر گروهی از مردم را به همراه امامشان فرا میخوانیم.
قرآن، رهبران الهی را چنین معرفی میکند:
زندگی آنان مردمی: «رَسُولاً مِنْهُمْ» (بقره، 129)، همراه با اخلاق نیکو: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ» (قلم، 4)، رفت و آمد و خوراکشان مثل سایر مردم: «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَیأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ یمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ» (فرقان، 20) مردم را برادر خود میدانند: «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً» (اعراف، 65)، نسبت به مؤمنین رئوف و مهربانند: «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیم» (توبه، 128) خود را شاه نمیدانند: «وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ» (انعام، 50) در عمل به حرفشان پیشگام و مقاوم، اهل توکل و امید و حامی مظلوم هستند.
در سیاست الهی، غیر خودی ،همراز گرفته نمیشود: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَه مِنْ دُونِکُمْ» (آل عمران، 118)
در سیاست الهی، وحدت جامعه حفظ میشود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» (آل عمران، 103)
در سیاست الهی، نزاع جایی ندارد: «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ» (انفال،46)
در سیاست الهی، جامعه روی پای خود میایستد: «فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ» (فتح، 29)
در سیاست الهی، مکر و فریب و دغل بازی جایی ندارد. قرآن میگوید: فریب تاکتیک دشمن را نخورید. جمعی از بزرگان یهود برای تهاجم و شبیخون فرهنگی طراحی کردند که صبح مسلمان شوند و غروب به یهودیت برگردند و با این کار هم بین مسلمانان تردید ایجاد کنند که چرا سخنان پیامبر اسلام آنان را جذب نکرد و هم یهودیان را در راه خود مقاوم کند که بگویند سران ما هم که رفتند، غروب برگشتند: «آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ» (آل عمران، 72)
**برنامه های دشمنان
باید بدانیم که دشمنان برای ما چه آرزوها و برنامههایی دارند :
آرزو میکنند که در تنگنا قرار بگیریم: «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» (آل عمران، 118)
آرزو میکنند از موضع خود کوتاه بیاییم:«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیدْهِنُونَ» (قلم، 9)
آرزو میکنند غافل شویم: «وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ» (نساء، 102)
آرزو میکنند دست از مکتب خود برداریم: «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً» (نساء، 89)
نه تنها آرزو، بلکه تدبیر میکنند: «وَ یمْکُرُونَ وَ یمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْماکِرینَ» (انفال، 30)
نه تنها تدبیر، بلکه پول و امکاناتی خرج میکنند: «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیصُدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» (انفال، 36)
ولی خداوند قول داده که همه طرحها را خنثی کند: «إِنهَُّمْ یکِیدُونَ کَیدًا وَ أَکِیدُ کَیدًا» (طارق، 15-16)
قرآن میفرماید: علامت دشمن آن است که اگر به شما خیری از قبیل پیشرفت علمی، صنعتی ،نظامی و اقتصادی برسد، ناراحت میشوند:«إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ» (توبه، 50)
در سیاست قرآنی، نباید در هیچ قرارداد و برنامهای کفار راه نفوذ بر مسلمانان داشته باشند:«وَ لَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» (نساء، 141)
قرآن به پیامبرش میفرماید: به فکر راضی کردن مخالفان نباش که آنها هرگز از تو راضی نمیشوند، مگر اینکه از آنها پیروی کنی: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» (بقره، 120)
بارها در قرآن میخوانیم، اسلام سراسر زمین را فراخواهد گرفت: «لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً» (فتح، 28) و سرانجام بندگان صالح وارث زمین خواهند شد:«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ» (انبیاء، 105)
در اسلام، استبداد ممنوع است و باید کارهای جامعه با مشورت انجام گیرد:«وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَینَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ» (شوری، 38) و هیچ کس از مشورت بی نیاز نیست: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» (آل عمران، 159)
باید از متخصصین گمنام و بی نشان استفاده شود، همان گونه که پادشاه مصر از یوسف که در زندان بود، برای تعبیر خوابش و حل مشکل قحطی استفاده کرد.
در سیاست قرآنی رجوع به کارشناسان و خبرگان، اصل است: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نحل، 43) توجه به اهم و مهم اصل است. قاعده لا ضرر اصل است، خواه ضرر به خانواده باشد:«وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَیقُوا عَلَیهِنَّ» (طلاق، 6) خواه آموزش های مضرّ و بی فایده باشد: «وَ یتَعَلَّمُونَ ما یضُرُّهُمْ وَ لا ینْفَعُهُمْ» (بقره، 102) خواه ضرر مکتبی باشد: «وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً» (توبه، 107) خواه ضرر به مردم باشد: وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ (مائده، 2)
در سیاست اسلام، دعوت مردم به دین از طریق حکمت و موعظه و مناظره است: «اُدْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَه وَ الْمَوْعِظَه الْحَسَنَه وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ» (نحل، 125)
در سیاست اسلام، حتی در جبهه جنگ اجازه تحقیق برای شناخت دین داده میشود: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ» (توبه، 6)
در سیاست قرآن، دفاع از مستضعفین واجب و ترک آن مورد توبیخ قرار گرفته است: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ» (نساء، 75)
این مقدمه با نگاهی گذرا به آیات سیاسی قرآن بود که بدون شک دین از سیاست جدا نیست. ان شاءالله با مطالعه این کتاب به شناخت بیشتری در این زمینه خواهید رسید.
« سلفیها میگویند باید از صحابه و تابعان پیروی کرد، زیرا فهم آنان، مقیاس حق و باطل است. آنان در این مورد، با حدیث منقول رسول خدا استدلال می کنند که فرمود: «خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم...» ;«بهترین مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمی که پس از آنان می آیند. سپس مردمی که بعد از آن گروه می آیند».(1)
آن گاه دوران هر کدام از سه گروه یاد شده را صد سال تخمین میزنند که مجموعاً بالغ بر سیصد سال میشود. ابن تیمیه و پیروان مکتب او، با این حدیث، سه قرن نخست اسلامی را که هر قرنی از نظر آنان صد سال است، ملاک حق و باطل شمرده و آن چه را که در این زمان انجام گرفته و یا عملاً بر آن صحّه گذاردهاند، کاملاً میپذیرند، چون پیامبر در این حدیث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتیاز این قرنها به خاطر کسانی است که در آن سیصد سال زندگی میکردند و لازمه خیر و نیکی آنان این است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانیم.
این نظریه با ابهامات زیادی همراه است.
*سؤال اول
«قَرْن» در لغت عرب بر خلاف اصطلاح معاصر به معنی صد سال نیست، بلکه به معنی جمعیتی است که در یک زمان با هم زندگی میکنند و سپس جمعیت دیگر جای آنها را میگیرند و قرآن مجید هم کلمه «قرن» را در همین معنا به کار برده است:
واژه «قرون» در قرآن کریم هفت بار به کار رفته و هرگز از آن، «قرن» اصطلاحی یعنی صد سال اراده نکرده، بلکه آن را به معنای مردمِ یک زمان به کار برده است، اینک نمونهها:
1. ( ألَمْ یَرَوا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْن مَکّناهُمْ فِی الأرْضِ ما لَمْ نُمَکِّن لَهُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدراراً وَجَعَلْنَا الأنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرین ). (2)
«آیا ندیدهاند که چه اندازه پیش از ایشان جمعیت هایی را نابود کردیم که در زمین، آنان را توانمند ساخته بودیم، به گونهای که به ایشان آن توان را ندادهایم و از آسمان به فراوانی برای آنها باران فرستادیم و جویها از زیر آنان روان ساختیم، ولی سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کردیم و جمعیتی دیگر پدید آوردیم».
بنابراین تفسیر حدیث «خیر القرون» به سیصد سال، هیچ پایه و اساسی ندارد و اصطلاح امروز نمیتواند، قرینه بر تفسیر حدیث باشد.
ابن منظور در لسان العرب نوشته است «قرن»، نسلی را میگویند که پس از نسل دیگر می آید و در مقدار فاصله زمانی این دو فصل اقوال گوناگونی هست، مانند:
1. ده سال، 2. بیست سال، 3. سی سال، 4. شصت سال، 5. هفتاد سال، 6. هشتاد سال.
در نهایه ابن اثیر آمده است: قَرن، مردم یک زمان و از ماده «اقتران» گرفته شده است. گواه بر این که «قرن» به معنی مردم یک زمان است شعر شاعر میباشد که گفته است:
إذا ذهبَ القرنُ الذی أنتَ فیهم *** وخُلّفتَ فی قرْن فأنتَ غریب
یعنی، هرگاه مردمی که تو در میان آن ها هستی بروند و تو در میان مردمی دیگر بمانی، در این هنگام غریب هستی.( 3) ابن حجر عسقلانی در تفسیر حدیث «خیر القرون...» که در صحیح بخاری آمده، قَرن را به معنای مردم یک زمان تفسیر کرده است: «القرن: اهل زمان واحد متقارب اشترکوا فی أمر من الأمور ویقال: إنّ ذلک مخصوص بما إذا اجتمعوا فی زمان نبیّ أو رئیس یجمعهم علی ملّة أو مذهب أو عمل، ویطلق القرن علی مدّة من الزمان». ( 4)
«قرن، مردم یک زمان را میگویند که در کاری از کارها با هم شریک باشند و گاهی به مردمی می گویند که در زمان یک پیامبر یا رئیس باشند که آنها را بر یک روش یا مذهب یا کاری متحد سازد و قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نیز گفته میشود».
ابن حجر سپس با یک محاسبه خیالی کوشش کرده است که مدت آن را صد سال معرفی کند تا بتواند سیصد سال اول تاریخ اسلامی را شامل شود.(5) او گفته است چون یک نفر از صحابه به نام ابوالطفیل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را باید یک صد سال گرفت؛ در حالی که میزان حال اکثریت صحابه است، نه فرد نادر آن ها و غالب آن ها در هفتاد سالگی درگذشته اند. اتفاقاً خود وی معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.
یادآور می شویم با اختلاف کثیری که در مدت این زمان هست، نمیتوان آن را به صد سال تفسیر کرد. از این گذشته، قرآن بهترین مدرک است که هرگز قرن را به معنی صد سال نگرفته، بلکه مردم یک زمان دانسته که حداکثر مدت را شصت سال حساب می کنند، نه بیشتر.
فرض کنیم مقصود همان سیصد سال اول است، اکنون می پرسیم چگونه می توان آن ها را، شریفترین قرنها خواند در حالی که آن چه که اهل حدیث بدعت میخوانند، همگی در همان صد سال نخست یا کمی بیش از آن بوده است؟
ظهور «خوارج» در سال 39 هجری آغاز شد و بعداً هم ادامه یافت و به فِرَق گوناگون تقسیم شدند.
پایهگذار «مرجئه» حسنبنمحمد حنفیه است و او در اواخر قرن نخست درگذشت؛ هر چند «ارجاء» در طول زمان معانی مختلفی به خود گرفته است.
«قدریه» از معبد بن عبدالله جهنی بصری آغاز شد، پس از او پرچم «قدریه» را غیلان بن مسلم دمشقی به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آویخته شد.
«معتزله» در سال 105ه. پیریزی شد، آن گاه که واصل بن عطا از مکتب استادش، حسن بصری جدا شد و اعتزال را پی ریزی کرد.
بنابراین، اکثر مذاهب و فِرَق باطله از نظر «سلفیه» در آخر قرن اول، و اوایل قرن دوم پدید آمده است. چگونه می توان آن سه قرن را، «خیر القرون» خواند.
خلاصه این که حدیث «خیر القرون» از دو نظر مخدوش است:
1. از نظر تفسیر کلمه «قرن» به صد سال و کلیه کسانی که در این سه قرن میزیستهاند.
2. از نظر واقعی و تحقق خارجی، زیرا مذاهب انحرافی در همان دو قرن نخست رشد کرد و گسترش یافت و گروه بندیها در آن زمان پدید آمد.
*سؤال دوم
خصیصه انسانی، همواره، داشتن اختلاف و تفاوت در فکر و اندیشه است و اصحاب پیامبر و حتی تابعان، از این خصیصه مستثنا نبودند و حتی در عصر رسول خدا تا چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت، برداشتهای مختلفی از اسلام داشتند که اینک به نمونههایی اشاره میکنیم:
1. اختلاف در غنایم جنگی بدر
یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله) پس از پیروزی در جنگ بدر درباره اسیران جنگی و غنایم به دو گروه تقسیم شدند: گروهی اصرار بر کشتن آنان و گروهی بر گرفتن فدیه و آزاد کردن آنان داشتند و این اختلاف به قدری شدید بود که قرآن به نکوهش آنان پرداخت: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَق لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیم )( 6)
«اگر نوشته ثابتی از جانب خدا از پیش نبود، در این کاری که در پیش گرفتهاید، کیفر بزرگی به شما می رسید».
2. صلح حدیبیه
در صلح حدیبیه که پیامبر (صلی الله علیه وآله) با قریش صلح کرد و حتی حاضر شد لقب رسول الله (صلی الله علیه وآله) را از کنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجی از اختلاف پدید آمد. گروهی صلح نامه را مایه ذلّت خواندند و به یک دیگر میگفتند: «فَعَلامَ نعطی الدنیّة فی دیننا»، ولی گروه دیگر تسلیم رسول خدا بودند.( 7)
3. روزه در سفر
رسول گرامی (صلی الله علیه وآله) در سال هشتم هجری، در روز دهم ماه رمضان از مدینه خارج شد و هنگامی که به نقطهای به نام «کراع الغمیم» رسید، کاسه آبی خواست و آن را بلند کرد و همه مردم دیدند. آن گاه حضرت از آن نوشید. به رسول خدا گفتند که برخی به حالت روزه باقی ماندهاند، فرمود: «أُولئِک العصَاةُ، أُولئک العُصَاةُ» (آن ها گنه کارند، آن ها گنه کارند).( 8)
4. جلوگیری از نگارش نامهای برای امّت
رسول گرامی (صلی الله علیه وآله) در بستر بیماری بود و گروهی از یاران، گرد او را گرفته بودند. فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. گروهی با آوردن قلم و کاغذ موافقت و گروهی سرسختانه با آن مخالفت کردند. آن گاه که رسول خدا اختلاف آنان را دید، فرمود: «برخیزید! شایسته نیست نزد من با یک دیگر کشمکش کنید».( 9)
حال با وجود اختلاف در میان صحابه، تکلیف چیست؟ آیا مجاز هستیم به هر کدام عمل کنیم یا راهی برای ترجیح وجود دارد؟
اختلاف پس از درگذشت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)
اختلاف فکری در میان انسانها، امری طبیعی است و صحابه و تابعین هم از این امر طبیعی، مستثنا نبودند و اختلاف آنان در مسائل عقیدتی و شرعی بیش از آن است که در این جا ذکر شود. هنوز آب غسل پیامبر نخشکیده بود که در گزینش «خلیفه»، اختلاف نظر شدیدی در میان صحابه بروز کرد که حتی کار به زد و خورد کشید و اگر کسی تاریخ سقیفه را در تاریخ طبری و دیگر کتاب های تاریخی بخواند، عمق اختلاف را درک می کند.
پس از استحکام پایه های خلافت، اختلاف در فکر و اندیشه، در میان یاران رسول خدا، گسترش یافت و ریشه های فِرَق اسلامی از قدریه و مرجئه و معتزله و مجسمه و همه و همه در قرن اول تاریخ اسلامی پدید آمد و در دوران تابعین و تابعینِ تابعین رو به فزونی نهاد.
اکنون این سؤال مطرح می شود: اگر باید فهم و برداشت «سلف» را ملاک فهم قرآن و سنت بگیریم، مقصود کدام فهم و کدام برداشت است؟ این «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست پدید آمدند و جمعیت هایی را به خود وابسته ساختند، پس چرا شما همه آن ها را جز یکی در آتش دوزخ می دانید و تخطئه میکنید، در حالی که آن ها هم از «سلف» بودهاند؟
شدیدترین جنگها و نزاعها در سه قرن نخست اسلامی و در هنگام حکومت امویان و عباسیان رخ داد و هر کدام از این نحلهها، برای خود مکتب و منطقی داشتند. چگونه میتوان همه این اختلاف ها را نادیده گرفت و یک «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصوّر کرد که در همه مسائل، ملاک سنجش حق و باطل باشد.
*سؤال سوم
اگر بناست بر فهم و درک «سلف صالح» در سه قرن اول مراجعه کنیم، چرا فهم اهل بیت (علیهم السلام) و سخنان آنان میزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترین آنها و بی نیازترین امت اسلامی در فهم مسائل دینی از دیگران بودند و پیامبر گرامی آنان را همتا و هم سنگ قرآن قرار داد و فرمود: «انّی تارک فیکم الثقلین، کتابَ الله وعترتی، ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوا أبداً». ( 10) «من در میان شما دو چیز گران بها یعنی قرآن و اهل بیت خودم را بر جا می گذارم که اگر از آن ها پیروی کنید هرگز گمراه نمی شوید».
چرا این همه روایات از پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله) درباره دخت گرامی اش که او را «سیدة نساء العالمین، سرور زنان جهان» و فرزندانش را مانند «سفینه ی نوح» ( 11) معرفی کرد، مورد توجه قرار نگیرد و به آنها مراجعه نشود در حالی که آنان گل سر سبد سلف صالح بودند؟
*سؤال چهارم
مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پیامبر (صلی الله علیه وآله) را خاتم رسالات و نبوت او را پایان بخش نبوتها میدانند و آنچه مربوط به دین و شریعت است، باید از خود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به مردم برسد. با توجه به این اصل، چگونه میتوان «فهم صحابی» را برای دیگران حجت دانست، در حالی که معنای آن این است که هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده است و یکی از حجت های خدا، فهم و اجتهاد صحابه است؟
شوکانی از طرفداران مسلک وهّابی به این حقیقت، اعتراف کرده است: «حق، این است که قول صحابی حجت نیست. خدا برای این امّت، جز یک پیامبر و رسول (صلی الله علیه وآله) نفرستاده است. صحابه و کسانی که پس از آنان می آیند، همگان مکلّفند از کتاب و سنت، پیروی کنند، آن کس که بگوید جز کتاب و سنت، حجّت دیگری هست، در دین خدا چیزی را گفته است که خدا به آن، امر نکرده است.( 12)
*سؤال پنجم
سلفیها غالباً روی «سلف صالح» تکیه میکنند. اگر قید صالح، قید احترازی است که سلف را به دو گروه صالح و غیر صالح تقسیم می کند، این خود، مشکل آفرین است که چگونه صالح را از غیر صالح تشخیص دهیم؟ آیا حکّام اموی که خون اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و هزاران بی گناه را ریختند، نیز از سلف صالح هستند؟ آیا خلفای بنی عباس که نخستین خلیفه آنان لقب «سفّاح: خونریز» به خود گرفت، از «سلف صالح» است؟ محدثان و فقیهانی که با این نظامها هم سو بودند و توجیهگر کارهای آنان بودند، از کدام دسته اند؛ صالحند یا طالح؟
مسلّماً این گروه، قید صالح را قید توضیحی می دانند و همه «سلف» را صالح می شمارند، ولی تاریخ به شدت آن را ردّ میکند. از نظر منطق «سلفیه»، چگونه میتوان قتل خلیفه سوم را توجیه کرد؟ مقتول از «صحابه» و قاتلان از «صحابه» و «تابعان» بودند؟ چگونه می توان جنگ های سه گانه «جمل» و«صفین» و «نهروان» را تبیین نمود؟ آیا کسانی که بر ضد خلیفه منتخب قیام کردند همگان سلف صالح بودند؟
سلفی ها در این مقام میگویند: ما نباید درباره آنان سخن بگوییم. خدا شمشیرهای ما را از خون آنها پاک دانسته است. پس زبان خود را نیز آلوده نکنیم.
اکنون باید پرسید: این منطق از آن کیست؟ آیا سخن وحی است یا سخن یک بشر خطاکار؟ چگونه میتوانیم درباره تابعان سخن بگوییم، اما درباره صحابه، حق گفتن نداریم؛ در حالی که قرآن درباره همین خطوط قرمز، بسیار سخن گفته است؟
از این گذشته، ما میخواهیم دین خود را از آنان بگیریم و با سکوت، مشکلی حلّ نمیشود.
*سؤال ششم
اگر میزان فهم و درک، «سلف» است، نتیجه این میشود که عقل و شعور خود را تعطیل کرده، فقط گوش به سخنان سلف بدهیم. بنابراین مسائلی که «سلف» درباره آنها چیزی نگفتهاند نباید مطرح شود، لذا یکی از انتقادها درباره نظریه احمد بن حنبل که قرآن را قدیم معرفی میکرد این است که قرآن و سنت درباره قدیم بودن یا حادث بودن قرآن سخن نگفته است، پس چگونه او در این باره اظهار نظر میکرد؟! چگونه می توان به نظریه سلف اکتفا کرد، در حالی که هزاران مسأله در عرصه عقاید و احکام برای خود پاسخ می طلبد؟ چگونه میشود از کنار این مسائل بگذریم و پاسخ دین خاتم را در آن موارد بازگو نکنیم؟
*سؤال هفتم
روش «سلف» این بود که گوینده شهادتین را مسلمان تلقی کرده و هرگز قلوب مردم را نمی شکافتند و از عقیده آن ها تفتیش نمی کردند. از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند که فرمود: من نیامده ام تا قلوب مردم را بشکافم و از درون آن ها مطلع شوم. این در زمانی بود که خالد بن ولید به پیامبر گفت: بسیار از نمازگزاران، به زبان چیزی را می گویند که در دل قبول ندارند. پیامبر در پاسخ فرمود: «إن لم اؤمر ان أنقّب عن قلوب الناس ولا أن أشقّ بطونهم ;( 13) من هرگز مأمور به تفتیش قلوب مردم و شکافتن درون آن ها نشده ام».
بنابراین سلف صالح از نظر سلفی ها بر همین روش بودند و جز گروه اندکی به نام «خوارج»، کسی اهل «تکفیر» نبود. آری به خود حق میدادند که نقد کنند، اما به خاطر اختلاف فکری و عقیدتی و عملی، یک دیگر را «تکفیر» نمی کردند.
اکنون خَلَفی که ادعای پیروی از این «سلف صالح» دارند، تنها با سلاح تکفیر و تفجیر (انفجار و عملیات انتحاری) با مسلمانان روبه رو می شود. اکنون موج تکفیر که از سوی جریان سلفی به راه افتاده، آبروی اسلام را در جهان به خطر انداخته و احیاگر اندیشه ی باطل کشیشان است که می گفتند: «اسلام، در پرتو شمشیر پیشرفت کرده است»؛ چرا؟
*سؤال هشتم
اکنون که منبع فکری، کتاب و سنت است، کتاب و سنت بر عقل بسیار، تأکید می کنند. واژه «عقل» در قرآن 49بار آمده است و واژههای «نُهی» و «لُبّ» ، مکرراً به کار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پیامبر (صلی الله علیه وآله) را با عقل شناخته ایم. چگونه این خلف صالح به سلف صالح نسبت میدهد که بهرهگیری از عقل، کار «عقلیون» است و «عقلیون» جایگاهی در میان مسلمانان ندارند؟
آنان توجه ندارند که کنار نهادن خِرَد و بیاعتنایی به آن سبب میشود که اصل دین متزلزل شود، زیرا اساس دین که همان شناخت خدا و شناخت انبیا و آخرین پیامبر (صلی الله علیه وآله) است، تنها با کتاب و سنت، انجام نمیپذیرد. حتی قرآن مجید، «توحید در خالقیت و ربوبیت» را با قانون خرد ثابت میکند و میفرماید: ( لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إلاّ الله لَفَسَدتا ) ؛( 14) «اگر در آسمان و زمین، خدایانی جز "الله" وجود داشتند، آن دو تباه و نابود می شدند».
*سخن پایانی
در پایان یادآور می شویم شیوه سلف صالح در تمام برخوردهای نظامی، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم بود و رمز موفقیت و گسترش سریع اسلام، در گرو همین عدم مداخله در آداب و فرهنگ ها بود. پس از مسأله توحید و اعتقاد به سرای دیگر و نبوت پیامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات، در بقیه مسائل، کوچکترین مداخلهای نمیکردند. در حقیقت هدف، این بود که انسان ها از بندگی غیر خدا به بندگی خدا درآیند و هرگاه به این امر، اعتراف می کردند، بقیه مسائل به خود آن ها واگذار می شد، مگر آن که مسائلی مانند شراب و قمار مطرح شود، که فقط حدّ شرعی اجرا می شد؛ آن هم با رعایت همه ی شرایط که در موارد اندکی، تحقق می یافت، ولی آیا روش این «سلفی ها» هم همین است؟ آیا افراد، در انجام وظایف دینی خود در حرمین شریفین آزادند؟ مسأله «زیارت قبور» و «توسل به ارواح مقدسه» یکی از مسائل فرعی است که هرگز سلف صالح آن ها را مطرح نمی کردند، ولی الآن در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تأسیس بانک های ربوی، تربیت نسل نو و رساندن پیام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامی، اصلاً برای آنها مطرح نیست.
اشغال سرزمین های اسلامی، سیطره کفار بر مسلمانان و به خاک و خون کشیده شدن مسلمانان بی گناه و غصب اراضی و خانه های آنان، اصلاً مورد نظر این سلفی ها نیست و آن ها خود را به غفلت زده اند و همه ی این امور را نادیده می گیرند و نسبت به آن ها احساس وظیفه نمی کنند; فقط به یک رشته مسائل فرعی و جزئی پرداخته اند. حالا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
به همین دلیل، در طول فعالیت این گروه ها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و کرامت، دست نیافتند، بلکه روز به روز در دام کفار گرفتارتر و دچار آسیب و شکست بیشتر شدند.
ما، در اینجا دامن سخن را کوتاه کرده و از عالمان واقعی اسلام، در هر مکان و منطقه ای که زندگی می کنند، خواهان تشکیل یک همایش بی طرف، درباره دعوت به وحدت و تقریب و اصلاح روش های فکری و اعتقادی هستیم تا خلف این امّت نیز همچون سلف آن به عزّت وکرامتی که مورد نظر خدا و رسول است، دست یابند.
1 . صحیح، بخاری، حدیث شماره 2652، 3651 و 6429.
2 . سورهی انعام، آیه ی 6.
3 . لسان العرب، ج13، ص 313، ماده «قرن»; قاموس المحیط، ج4 ص 208.
4 . فتح الباری، ج7، ص 4، باب فضائل أصحاب النبی (صلی الله علیه وآله) .
5 . همان.
6 . سوره انفال، آیه ی68.
7 . سیره ابن هشام، ج3، ص 346.
8 . نووی، شرح صحیح مسلم، ج7، ص 32.
9 . صحیح بخاری، حدیث 114.
10 . صحیح مسلم، ج7، ص123122; ترمذی، شماره 874; کنزالعمال، ج1، ص 44 و حاکم، مستدرک، ج3، ص 148.
11 . مستدرک حاکم، ج3، ص 151 .
12 . بحوث مع اهل السنة والسلفیة، ص 235.
13 . صحیح مسلم، باب زکاة، حدیث شماره 2341.
14 . سوره انبیاء، آیه ی 22.
جمهوری اسلامی که 2رکن اسلامیت و جمهوریت در آن نقش اساسی دارد انتخابات زیادی را پشت سر گذاشت که هرکدام در آن برهه برای نظام راهگشا بوده ونقش مردم نیز انکار شدنی نیست . در انتخابات 24خرداد 92نیز حضور مردم نه به دشمنان ملت بوده و آری به گفتمان اصلی و اساسی نظام،بعد از تنفیذ و تحلیف ریس جمهور امر مهم "کسب رای اعتماد"وزرای پیشنهادی از مجلس منتخب ملت میباشد که رای نمایندگان مجلس مانند جلسات مباحثه ی طلاب در این زمینه نقش اساسی را دارد.
آرزوی ما موفقیت دولت و مجلس میباشد.