جلال الدین سیوطى صاحب تفسیر «الدرّ المنثور» و کتابهاى زیاد دیگر و از بزرگترین شخصیتهاى علمىِ اهل سنّت، در این باره بحث مفصّلى دارد که اینک خلاصه آن را مى آوریم.
او مى گوید: قبل از اسلام، همانگونه که در جزیرة العرب گروهى از مردم مانند ورقة بن نوفل و زید بن عمرو بن نفیل بر توحید و یگانه پرستى پایدار نبودند، خاندان پیامبر و پدر و مادر او هم از «حُنَفا» و در دین جدّشان حضرت ابراهیم(علیه السلام) بودند و بر آیین او عمل مى کردند.
سیوطى اضافه مى کند: گروهى از علماى ما درباره اجداد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر همین عقیده هستند که از جمله آنها است امام «فخر رازى». او در تفسیر خود «انوار التنزیل» چند دلیل بر این مطلب آورده است:
1 ـ }الَّذی یراکَ حینَ تَقُومُ، وتَقَلُّبَکَ فی السّاجِدین{.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شعرا: 217 و 218
«خدایى که تو را مى بیند، آنگاه که به عبادت بر مى خیزى و آنگاه که در میان سجده کنندگان منتقل مى گردى»
به عقیده مفسّران منظور از «تقلّب و جابجا شدن در ساجدین» انتقال نطفه پیامبر از صُلب سجده کننده و موحد و خداشناسى است به صلب سجده کننده و موحد دیگر. و این آیه دلیل است بر این که همه پدران پیامبر، موحد و خداشناس و از کسانى بودند که به پیشگاه خداوند یکتا سجده و ستایش مى کردند.
2 ـ «لَمْ أزَلْ أنْقُل مِن أصلابِ الطّاهِرینَ الى أرحام المطهّرات».
«من همیشه از صلبهاى پاک به ارحام پاک منتقل شده ام.»
در قرآن مجید هم مى فرماید: (إنّما المشرکون نجس) و اگر اجداد و جدّه هاى پیامبر مشرک بودند، پاکى آنها را تأیید نمى کرد.
سیوطى پس از نقل دلایل دیگر از فخر رازى، مى گوید: فخر رازى که به ایمان و قداست اجداد پیامبر معتقد است و این دلایل را بیان کرده، در عظمت و شخصیت وى همین بس که بزرگترین امام و پیشواى دینى و یگانه شخصیت علمى و تنها پاسخگوى سؤالات مختلف علمى دانشمندان دوران خود مى باشد.
سیوطى آنگاه در تأیید نظریه فخر رازى به بیان چند دلیل عقلى و نقلى دیگر مى پردازد و در اثبات این موضوع احادیثى از بخارى، بیهقى و ابونعیم و سایر محدّثان نقل مى کند و سپس دلائلى را که شهرستانى و ماوردى آورده اند متذکر مى شود.(1)
کتابهایى که علماى اهل سنّت در این باره نوشته اند:علماى اهل سنّت درباره ایمان اجداد و پدر و مادر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تألیفات زیادى دارند که تنها سیوطى چهار جلد کتاب در موضوع یاد شده به رشته تألیف در آورده است:
1 ـ الدرج الرفیعة فی الآباء الشریفة.
2 ـ المقاصد السندسیّة فی النسبة المصطفویّة.
3 ـ التعظیم والمنّة بأن أبوی رسول الله(صلى الله علیه وآله) فی الجنّة.
4 ـ السبل الجلیّة فی الآباء العلیّة.(2)
دیدگاه علما و دانشمندان شیعه:
به طورى که پیشتر اشاره کردیم، ایمان پدر و مادر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و طهارت و قداست ولادت همه انبیا، از مسلّمات بلکه از مشخصات بارز عقیده شیعه به حساب مى آید.
فخر رازى مى گوید: «قالت الشیعة أنّ أحداً مِنْ آباء الرّسول وأجدادِهِ ما کان کافراً...».(3)
گفتار فخر رازى نشانگر آن است که عقیده شیعه و اتفاق علماى آنان در موضوع بحث، حتّى براى اهل سنّت نیز معلوم و در نزد آنان نیز از مسلّمات بوده است.
مجلسى(رحمه الله) مى گوید: امامیّه اتفاق نظر دارند بر این که پدر و مادر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و همه اجداد آن بزرگوار، تا آدم(علیه السلام) نه تنها موحّد و با ایمان بلکه از گروه صدّیقین بوده اند; زیرا یا پیامبر بوده اند یا از اوصیاى پیامبران و شاید بعضى از آنها به جهت تقیّه یا مصالح دینى دیگر، از اظهار اسلام خود امتناع مىورزیده اند.(4)
دلائل علماى شیعه:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مالک الحنفاء: ص17، به نقل پاورقى بحارالانوار، ج15، ص121 ـ 128
2 و 4 ـ همان.
4 ـ بحارالأنوار، ج15، ص117
ربیعالاول در تاریخ اسلام از نظر شیعه روز بسیار مهم و ارزشمندی است که در این روز ولادت حضرت ختمی مرتبت پیامبر مهر و رحمت حضرت محمدبن عبدالله(ص) و فرزند عزیزشان حضرت امام صادق(ع) ششمین امام و پیشوای شیعیان واقع شده است.
تربیت در دامان دو امام معصوم(ع)
امام صادق تا سن 12 سالگی معاصر جد گرامیش حضرت سجاد(ع) بود و مسلما تربیت اولیه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام ( ع ) از خرمن دانش جدش خوشهچینی کرده است. پس از رحلت امام چهارم مدت 19 سال نیز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) زندگی کرد و با این ترتیب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود که هر یک از آنان در زمان خویش حجت خدا بودند، و از مبدأ فیض کسب نور مینمودند گذرانید. بنابراین صرف نظر از جنبه الهی و افاضات رحمانی که هر امامی آن را دار میباشد، بهرهمندی از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد که آن حضرت با استعداد ذاتی و شم علمی و ذکاوت بسیار، به حد کمال علم و ادب رسید و در عصر خود بزرگترین قهرمان علم و دانش گردید. آن حضرت هفت پسر و سه دختر داشت. پس از ایشان مقام امامت بنا به امر خدا به امام موسی کاظم (ع) منتقل گردید. دیگر از فرزندان آن حضرت اسمعیل است که بزرگترین فرزند امام بوده و پیش از وفات حضرت صادق (ع) از دنیا رفته است. طایفه اسماعیلیه به امامت وی قائلند.
اسماء و القاب امام صادق(ع)
نام آن حضرت جعفر و لقب شاخص ایشان «صادق» است، اگر چه القاب دیگری همانند فاضل و صابر، و طاهر هم داشتهاند، لقب صادق را حضرت رسول اکرم(ص) برای آن حضرت انتخاب فرمودند، علامه مجلسی در جلد 47 بحار الانوار صفحه 8 روایتی بدین مضمون نقل کرده است: «امام زین العابدین(ع) از پدرش و او از جدش امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: " وقتی که فرزند من جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب متولد شد، او را صادق نام گذارید، زیرا در اولاد او کسی همنام او خواهد بود که به ناحق دعوی امامت میکند و او را کذاب خواهند گفت".
خلق و خوی حضرت صادق (ع)
حضرت امام صادق (ع) مانند پدران بزرگوار خود در کلیه صفات نیکو و سجایای اخلاقی سرآمد روزگار بود. حضرت صادق (ع) دارای قلبی روشن به نور الهی و در احسان و انفاق به نیازمندان مانند اجداد خود بود. دارای حکمت و علم وسیع و نفوذ کلام و قدرت بیان بود. با کمال تواضع و در عین حال با نهایت مناعت طبع کارهای خود را شخصا انجام میداد، و در برابر آفتاب سوزان حجاز بیل به دست گرفته، در مزرعه خود کشاورزی میکرد و میفرمود: اگر در این حال پروردگار خود را ملاقات کنم خوشوقت خواهم بود، زیرا به کد یمین و عرق جبین آذوقه و معیشت خود و خانوادهام را تأمین مینمایم. ابن خلکان مینویسد: امام صادق (ع) یکی از ائمه دوازدهگانه مذهب امامیه و از سادات اهل بیت رسالت است. از این جهت به وی صادق میگفتند که هر چه میگفت راست و درست بود و فضیلت او مشهورتر از آن است که گفته شود.
ویژگیهای عصر امامت آن حضرت
زندگی پر بار امام جعفر صادق (ع) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بنی امیه (هشام بن عبدالملک - ولید بن یزید - یزید بن ولید - ابراهیم بن ولید - مروان حمار ) که هر یک به نحوی موجب تألم و تأثر و کدورت روح بلند امام معصوم (ع) را فراهم میکردهاند، و دو نفر از خلفای عباسی ( سفاح و منصور ) نیز در زمان امام (ع) مسند خلافت را تصاحب کردند و نشان دادند که در بیداد و ستم بر امویان پیشی گرفتهاند، چنانکه امام صادق (ع) در 10 سال آخر عمر شریفش در ناامنی و ناراحتی بیشتری بسر میبرد. عصر امام صادق (ع) یکی از طوفانیترین ادوار تاریخ اسلام است که از یک سو اغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف، بویژه از طرف خونخواهان امام حسین (ع) رخ میداد، که انقلاب "ابو سلمه" در کوفه و "ابو مسلم" در خراسان و ایران از مهمترین آنها بوده است و از دیگر سو عصر آن حضرت، عصر برخورد مکتبها و ایدئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفی و کلامی مختلف بود، که از برخورد ملتهای اسلام با مردم کشورهای فتح شده و نیز روابط مراکز اسلامی با دنیای خارج، به وجود آمده و در مسلمانان نیز شور و هیجانی برای فهمیدن و پژوهش پدید آورده بود.
چرا امام صادق(ع) را رییس و موسس مذهب جعفری میگویند؟
در چنین شرایط دشواری که شیعه میرفت که نابود شود، یعنی اسلام راستین به رنگ خلفا درآید و به صورت اسلام بنی امیهای یا بنی عباسی خودنمایی کند، امام دامن همت به کمر زد و به احیا و بازسازی معارف اسلامی پرداخت و مکتب علمی عظیمی به وجود آورد که محصول و بازده آن، چهار هزار شاگرد متخصص ( همانند هشام، محمد بن مسلم و ... ) در رشتههای گوناگون علوم بودند، و اینان در سراسر کشور پهناور اسلامی آن روز پخش شدند. هر یک از اینان از طرفی خود، بازگوکننده منطق امام که همان منطق اسلام است و پاسدار میراث دینی و علمی و نگهدارنده تشیع راستین بودند، و از طرف دیگر مدافع و مانع نفوذ افکار ضد اسلامی و ویرانگر در میان مسلمانان نیز بودند. تأسیس چنین مکتب فکری و این سان نوسازی و احیاگری تعلیمات اسلامی، سبب شد که امام صادق (ع) به عنوان رئیس مذهب جعفری (تشیع) مشهور گردد.
امام صادق(ع) و جنبش علمی
اختلافات سیاسی بین امویان و عباسیان و تقسیم شدن اسلام به فرقههای مختلف و ظهور عقاید مادی و نفوذ فلسفه یونان در کشورهای اسلامی، موجب پیدایش یک نهضت علمی گردید. نهضتی که پایههای آن بر حقایق مسلم استوار بود. به وجود آمدن چنین نهضت علمی در محیط آشفته و تاریک آن عصر، کار هر کسی نبود، فقط کسی شایسته این مقام بزرگ بود که مأموریت الهی داشته باشد و از جانب خداوند پشتیبانی شود، تا بتواند به نیروی الهام و پاکی نفس و تقوا وجود خود را به مبدأ غیب ارتباط دهد، حقایق علمی را از دریای بیکران علم الهی به دست آورد، و در دسترس استفاده گوهرشناسان حقیقت قرار دهد. تنها وجود گرامی حضرت صادق (ع) میتوانست چنین مقامی داشته باشد، تنها امام صادق (ع) بود که با کنارهگیری از سیاست و جنجالهای سیاسی از آغاز امامت در نشر معارف اسلام و گسترش قوانین و احادیث راستین دین مبین و تبلیغ احکام و تعلیم و تربیت مسلمانان کمر همت بر میان بست. بنابراین زمان امام صادق (ع) در حقیقت عصر طلایی دانش و ترویج احکام و تربیت شاگردانی بود که هر یک مشعل نورانی علم را به گوشه و کنار بردند و در "خودشناسی" و "خداشناسی" مانند استاد بزرگ و امام بزرگوار خود در هدایت مردم کوشیدند. در همین دوران درخشان - در برابر فلسفه یونان - کلام و حکمت اسلامی رشد کرد و فلاسفه و حکمای بزرگی در اسلام پرورش یافتند. همزمان با نهضت علمی و پیشرفت دانش بوسیله امام صادق (ع) در مدینه، منصور خلیفه عباسی که از راه کینه و حسد، به فکر ایجاد مکتب دیگری افتاد که هم بتواند در برابر مکتب جعفری استقلال علمی داشته باشد و هم مردم را سرگرم نماید و از خوشهچینی از محضر امام (ع) بازدارد.
بقیع میزبان صادق آل محمد(ص) شد
حضرت امام صادق(علیه السلام) در بیست و پنجم شوال سال 148 ه ق در حالی که 65 سال از عمر مبارک آن حضرت گذشته بود از دنیا رحلت فرمودند و از جهت اینکه عمر بیشتری نصیب ایشان شده است به "شیخ الائمه" شهرت دارند. وجود مطهر و مقدس آن امام همام در قبرستان بقیع در کنار پدر و جد و عموی خود امام مجتبی(ع) به خاک سپرده شد و بنابر روایتی پس از آزار و اذیت زیاد آن حضرت به وسیله عوامل منصور دوانیقی با سم به شهادت رسید.
برخی از منابع:
1- اعلام الوری: ج1ص514. ارشاد: ج2ص179. تاریخ الائمه:ص10. مسارالشیعه: ص30. توضیح المقاصد: ص9. بحارالانوار: ج95ص194. العددالقویه: ص147. فیض العلام:ص222.
2- کافی: ج1ص472.
3- مناقب: ج4ص280.
4- منتهی الآمال: ج2ص121.
ه نقل از وارث، اهانت به نمادهای برادران اهل سنت از جمله اتهام زنی به همسر پیامبر اسلام (عایشه) حرام است. این بخشی از صحبت های حضرت آیت الله خامنه ای بود که آب پاکی بر روی دست کسانی ریخت که عامل تفرقه بین شیعه و سنی بودند.
سبب این اعلام نظر مقام معظم رهبری، موضعگیریهایی بود که باعث ورود فشارهای فراوان به شیعیان عرب شده بود، که جمعی از علماء و فرهیختگان شیعه منطقه احساء عربستان را بر آن داشت تا استفتائی را خدمت مقام معظم رهبری ارسال کنند.
پاسخ رئیس الازهر درباره این استفتاء رهبر انقلاب به شرح زیر است:
»با تمجید و خرسندی، فتوای مبارک حضرت امام علی خامنهای در خصوص تحریم اهانت به صحابه رضواناللهعلیهم یا تعرّض به همسران حضرت رسول(ص) دریافت کردم. این فتوایی است که با دانش صحیح و درک عمیق از خطرناکی آنچه که اهل فتنه انجام میدهند، صادر شده و بیانگر علاقه و اشتیاق به وحدت مسلمانان است. آنچه که باعث می شود بر اهمیت این فتوا افزوده شود، آن است که عالمی از علمای بزرگ مسلمان و از بزرگترین مراجع شیعه و بهعنوان رهبر عالی جمهوری اسلامی ایران، چنین فتوایی را صادر کرده است. من از جایگاه علم و با توجّه به مسئولیت شرعیی که دارم، میگویم تلاش برای وحدت مسلمانان، واجب است و اختلاف بین پیروان مذاهب اسلامی باید به اختلاف نظر بین علما و صاحبنظران محدود بماند و به وحدت امّت اسلامی، لطمه نزند که خداوند فرموده است: "ولا تَنازعوا فتَفشلوا و تَذهب ریحکم و اصبروا إنّ الله مع الصّابرین"«
درباره وحدت بین مسلمین گفته شده وحدت اسلامی به این معناست که در زمانی که اهل آیین و یا ملتی دیگری که با اسلام در حال جنگ هستند، مذاهب اسلامی در حال جنگ با هم متحد میشوند نه به این معنی که درهمه حال با هم متحدند و شریعت و قوانین مذاهب هم یکی شود.
عموماً حکومت جمهوری اسلامی ایران از این واژه استفاده میکند و به همین مناسبت هفتهای به نام "وحدت" نامگذاری شده است.
اما رهبران برجسته اهل تسنن معتقدند حاکمیت ایران در راستای وحدت شیعه وسنی عملاً اقدامی نکرده و فقط به شعارها و اعمال سمبلیک بسنده کرده است.
بحث موضوع ما همین است . وقتی مقام معظم رهبری می فرمایند وحدت بین شیعه و سنی باید برقرار باشد، ما وظیفه داریم که به حرف رهبرمان گوش جان بسپاریم, و همانطور هم که اول گزارش آوردیم رهبر معظم انقلاب فرمودند توهین به نمادهای اهل سنت و همچنین اتهام زنی به همسر پیامبر حرام است. حال این وسط چرا علمای اهل سنت این حرف را مطرح می کنند که جمهوری اسلامی و برادران شیعه فقط حرف می زنند؟ چه کسانی این وسط هیزم به تنور دشمن می ریزد؟ چه کسانی هستند که نمی خواهند عقد اخوت بین شیعه و سنی اجرا شود؟ چه کسانی می خواهند این حرف ها بین شیعه و سنی باشد و همیشه دنبال این باشند که شیعه و سنی با هم دشمنی پیدا کنند و کار به جایی برسد که علمای اهل سنت بگویند حاکمیت ایران در راستای وحدت عملا اقدامی نکرده است.
وهابیت چگونه و از کجا آمده؟ نظریات آنها چیست؟
وهابیت جنبشی مذهبی است که محمد بن عبدالوهاب در قرن هجدهم در نجد ِ عربستان بنیان گذاشت و از سال 1744 مورد پذیرش خاندان سعودی قرار گرفت.
وهابیان، پیروان محمد بن عبدالوهاب می باشند، و او پیرو مکتب ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزی بود که عقاید جدیدی را در جزیرة العرب بنیاد نهاد. وهابیت فرقه ای به ظاهر اسلامی است که در عربستان و برخی از کشورها نظیر پاکستان و هند طرفدارانی دارد.
به اعتقاد آنان حاجت خواستن از پیامبر(ص) و ائمه(ع)، زیارت، احترام و تعظیم قبور پیامبر(ص) و ائمه اطهار نوعی بدعت و بت پرستی محسوب می شود و حرام است. آن ها سلام و تکریم و احترام به پیامبر را جز در نماز جایز نمی دانند و پایان زندگی دنیوی او را، پایانی بر بزرگداشت و گرامی داشت او می دانند. هرگونه آثار، گنبد و بارگاه بر قبور ائمه و بزرگان را بدعت می دانند و معتقدند که حضرت رسول (ص) یک انسان با همه ی ناتوانی ها و ضعف های بشری بوده و از دنیا رفته و هیچ خبری از ما و جهان امروز ندارد و زیارت قبرش حرام است.
شیعه و علمای بسیاری از اهل سنت این عقاید را رد کرده اند و معتقدند که دلیل چنین انحرافات، یکی اشتباه در فهم معارف اساسی اسلام مانند توحید و عبادت است و دیگری برداشت نادرست از اعمالی مانند زیارت و توسل.
وهابیت خود را منتسب به مذهب حنبلی می دانند بدین معنی که وهابیت بسیاری از اعتقادات خود را از احمد بن حنبل و آراء و عقاید وی گرفته اند. با این حال بسیاری از علمای حنبلی نیز وهابیت را فرقه ای جدا از خود قلمداد کرده و از نزدیکی به آن خود را مبرا کرده اند.
حال به این می خواهیم بپردازیم که فرق اساسی بین اهل سنت و این فرقه در چیست؟
1. معتقدند که ابنتیمیه، مشبّهه بود. مشبهه یعنی کسی که خدا را به مخلوق تشبیه کند. اهل سنت، مشبّهه را کافر میدانند. ابنتیمیه صراحت دارد که خدای عالم، دارای دست و پا و چشم و صورت است. مانند ابو یعلی که گفته بود خدای عالم همه چیز دارد و فقط دو چیز ندارد: ریش و عورت. (رک: وهابیت از منظر عقل و شرع)
2. عدهای میگویند که زندیق و ملحد و بیدین است. چون نسبت به نبی مکرم (صلی الله علیه و سلم) جسارت کرده و میگوید وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و سلم) از دنیا رفت:"مات فات." پیامبر اکرم (صلی الله علیه و سلم) هیچ خاصیت و فائدهای ندارد و حتی برای خودش هم دفعِ ضرری ندارد.
یعنی همان حرفی است که حجاج گفت: "عصای من، ارزشش از پیامبر بالاتر است، چون با این عصا میتوانم یک مار یا عقربی را بکشم، ولی وجود پیامبر از کشتن مار و عقرب هم عاجز است."
3. عدهای هم میگویند که ابنتیمیه منافق است. چون نسبت به امیرالمؤمنین جسارت کرده است. ابنتیمیه میگوید که علی بن أبی طالب در 17 جا اشتباه کرد و خلاف قرآن فتوا داده است و در تمام جنگهایی که داشت، برای رسیدن به ریاست جنگید و از مصادیق این آیه شریفه است:
تِلْکَ الدَّارُ الْآَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (سوره قصص/آیه83)
در حالی صحیح مسلم آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:" لا یحبه إلا مؤمن و لا یبغضه إلا منافق." (صحیح مسلم، ج1، ص60)
ابنتیمیه نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)، به قدری وقیحانه برخورد کرده است که مثلا میگوید:شیعه هم نمیتواند ثابت کند که علی مسلمان بوده است، علی، علمی نداشت و شاگرد مکتب ابوبکر بوده و اگر چیزی هم یاد گرفته، از ابوبکر یاد گرفته است،جناب عثمان، حافظ قرآن بود و بعضی از شبها، تمام قرآن را در یک شب میخواند، ولی معلوم نیست که علی بن أبی طالب، همه قرآن را بلد بود یا خیر . یا در مورد صدیقه طاهره(س) می گوید: وفی فاطمة شعبة من النفاق. (التنبیه و الرد لحسن السقاف، ص7 ـ کلمة الرائد لمحمد زکی الدین ابراهیم، ج2، ص546 )
شما کدام سنی را می شناسید که چنین اعتقاداتی داشته باشد و این خود به خوبی روشن می کند که این فرقه ضاله تا چه اندازه با اهل سنت فرق می کند.
کلامی از مولوی عبدالرحیم رضوی که یکی از علمای کنونی اهل سنت است اشاره می کنیم تا خودتان از زبان یک سنی به ماهیت اهل سنت پی ببرید:
وی می گوید: تفاوت نظری و فکری این فرقه با اهل سنت زیاد است. وهابیون در همه عقاید اسلامی با اهل سنت و بالجمله با مسلمانان تفاوت و اختلاف زیادی دارند؛ برای مثال زمانی که وهابیت را انگلیس در بلاد حرمین شریفین راه انداخت، آنها بیشتر علمای حرمین را که اهل سنت بودند، به شهادت رساندند و همه آثار دینی و فرهنگی مسلمانان را و از جمله بارگاههای ملکوتی جنت البقیع را که مقبرهها و عمارتهایی داشتند و حتی خود ضریح حضرای حضرت رسول (ص) را هم خواستند تخریب نمایند که موفق نشدند.
تاریخ گواه است که آنها خون همه امت اسلامی را مباح میدانستند به جز پیروان خود. آنها در راه کفر و علیه اسلام قیام کردند تا علمای اهل سنت واقعی، فرهنگ دینی و اعتقادی مسلمانان را از بین ببرند که امروز اعتقادات سوء آنها بر همگان شناخته شده است؛ بنابراین در طرحی جدید تصمیم گرفتند این فرقه را با نامهای دیگری به میدان بیاورند که متاسفانه در کشورهای اسلامی و در بین مسلمانان نفوذ کردند.
مسالهای که امروز جای تاسف زیادی دارد، این است که بعضی از مسلمانان گول این راه کار جدید را خوردند که در برخی موارد موجب تخریب چهره واقعی اهل سنت شده است. توصیه بنده به مسلمانان این است که این گروه ضاله را که تفاوت فکری و نظری و مقادیر زیادی با عقاید اسلامی قدیمی دارد میتوان شناخت پس همواره تلاش کنند که در دام این شیاطین نیفتند؛ زیرا آنها در اقوام و قبیلهها و همه کشورهای اسلامی نفوذ کردهاند .
چند حدیث از اهل سنت درباره احترام به اهل بیت(ع)
از بررسی مجموعه احادیث و روایاتی که در زمینه مصادیق اهلبیت در منابع اهل سنت درج گردیده، همواره شش نظریه مطرح بوده است که آن را به اختصار بازگو میکنیم:
الف)مصادیق اهلبیت (ع)، زوجه های پیامبر (ص) بوده اند. (قول سعید بن جبیر و ابنعباس و عکرمه و مقاتل(
ب)مراد از اهلبیت (ع)، حضرت علی (ع)، حضرت فاطمه (س)، حضرت حسنبن علی (ع) و حضرت حسینبن علی (ع) اند که در زمره خمسه طیّبه یا پنج تن آل عبا نیز محسوب میگردند. (قول ابوسعید خدری و جمعی از تابعین از جمله مجاهد و قتاده)
پ)منظور از اهلبیت، تمامی خاندان پیغمبر (ص) بنی هاشم اند. مفهوم بیت در این مورد، همان نسب است. (قول شبل)
ت)اهلبیت عبارت اند از: اولاد پیامبر (ص)، همسران پیامبر (ص)، علی (ع)، حسنبن علی (ع) و حسینبن علی (ع)، (قول خطیب فخر رازی)
ث)مقصود از اهلبیت کسانی اند که صدقه بر آنان حرام است اینان شامل آل علی، آل عثمان، آل عقیل، آل عباس و آل جعفراند.
ج)اعضای خاندان پیامبر (ص) و نیز حضرت سلمان بر اساس روایت مشهور «سلمان منا اهل البیت» جزو اهلبیت اند. این نظر محی الدین عربی در کتاب فتوحات مکیه است؛
اما شیعه، به طور قطع و یقین مصادیق اهلبیت را همان نظریه دوم میدانند که پیشتر بدان اشاره شد. آنها در اثبات این رأی، احادیثی چون ثقلین، سفینه و نیز آیه تطهیر (آیه 33 از سوره احزاب) و همچنین مجموعه ای دیگر از روایات را که از منابع اهل سنت برگرفته شده است، ارائه میدهند.
علاوه بر این، شیعیان معتقدند که اولاً: پیامبر (ص) از مصادیق اهل بیت به روشنی نام برده اند. ثانیاً: پیامبر به هنگام نزول آیه تطهیر، با قرار دادن حضرت علی(ع)، حضرت فاطمه (س) و حسنین (ع) در زیر عبای خود آنان را اصحاب کساء و به طور مشخص اهلبیت معرفی فرموده اند. ثالثاً: پیامبر با قرائت مکرر آیه تطهیر به هنگام عبور از مقابل درب منزل حضرت علی (ع)، او و حضرت فاطمه (س) و حسنین (ع) را به عنوان مصادیق آیه فوق، مورد خطاب قرار دادند.
با توجه به موارد مورد اشاره و بررسی نظریه های ششگانه از فریقین و نیز با در نظر گرفتن اینگونه احادیث متعدد که در منابع اهل سنت ثبت و ضبط گردیده است، می توان چنین نتیجه گرفت که وجوهات مشترک در نزد فریقین، پیرامون اهل بیت، همان اصحاب کسایند یعنی علی و فاطمه و حسنین. به دیگر بیان این چهار تن از نظر اغلب علما و زعمای فریقین، از مصادیق اهل بیت اند.
تکفیری ها به چه کسانی گفته می شود؟
در این سیاق، «تکفیری» عنوانی است که به فرد یا جریانی اطلاق میشود که غالباً برخاسته از قرائتهای مختلف سلفی وهابی، مسلمانان را بهصرف آنکه با آنان همعقیده نیستند، بر خلاف معیارهای شرعی شناختهشده، متهم به کفر و خروج از دین میکنند. کافر خواندن مسلمانان و یا اصولاً مذاهب اسلامی، پیامدها و واکنشهای عملی مهمی در جوامع اسلامی دارد. چنانکه فتاوی تکفیری در پس بسیاری از اقدامات تروریستی پاکستان و عراق و اخیراً جنایت شهادت شیعیان مصر، قرار دارند.
سلفی تکفیری:
سلفی تکفیری به گروهی از مسلمانان وهابی ستیزهجو گفته میشود بویژه به طرفداران گروه القاعده که هر فردی غیر از مسلمانان پیرو سلف صالح، بقیه مردم و حتی مسلمانان شیعه را کافر میدانند و بنابراین قتل آنها را مجاز می شمارند. سلفیهای تکفیری بیشتر در عراق فعالیت میکنند و مسئولیت قتل هزاران نفر شیعه و قتل گروگانهای خارجی را برعهده دارند.
فتواهای وهابی ها این روز ها خیلی زیاد شده است . روند این نوع فتواها به جایی رسیده که الان می گویند حتی اگر زن در خانه تنها باشد حق ندارد زیر کولر بخوابد !! حتی کار را به جایی رسانده اند که حتی با محارم خود یعنی خواهر می توانید نکاح کنید و برای این کار مجاز هستید. !!
در یکی از فتوا های خود این عالمان فرقه وهابیت گفته اند:
1- هر کسی که در بازی فوتبال گل بزند و سپس بدود تا بقیه او را دنبال کنند و بغل نمایند، (همانطور که در آمریکا و فرانسه بازیکنان انجام می دهند) باید به صورتش تف انداخت و تنبیه کرد!!! زیرا ورزش بدنی شما چه ارتباطی به شادی و بغل کردن و بوسیدن دارد.
2- پوشیدن کمربند ایمنی حرام است! زیرا مانع قضا و قدر می شود!
و خیلی دیگر از فتواهای بی مورد دیگر این فتواها را چه کسانی می دهند؟ چرا نمی خواهند بفهمند که این فتواها امیال شخصی خودشان است و هیچ اساسی ندارد .
انقدر از بچه مسلمان ها و شیعه ها هراس دارند نشستند از راه دور به این فتوا رسیدند که اگر به ما اجازه بدهند ایرانیان را می خوریم!! هر کسی با هر عقل کوچکی می فهمد که این ها با حمایت ها و پشتیبانی های رژیم اسرائیل دست به چنین اعمالی زدند.
وهابیت به جایی رسیده است که الان بدون محابا دست به کشتار می زند تجاوز می کنند سر شیعیان را می برند و از هر فتوایی برای هوای نفس خود دست بر نمی دارند. فتواهای بی سرو ته،فتواهایی که حتی به بچه های کوچک هم گفته بشود از مسخره بودن فتواها خنده شان می گیرد . یک انشاء از زبان یک کودک وهابی در قالب طنز گفته شده است اما نشان می دهد که بی محتوا بودن فتواهای بی سر ته وهابیت به جایی رسیده است که این کودک دوست دارد بزرگ شد یک مفتی وهابی شود !
مشکل اینجاست که مفتی های وهابی که تعدادشون روز به روز دارد بیشتر می شود. کاملا می دانند که این فتواهایی که می دهند با خدا و قرآن و اسلام هیچ همخوانی ندارد . حتی کار را به جایی رساندن که ازدواج همجنسگرایان با هم مشکل ندارد .
وی در فتوای خود آورده است که در زمانی که انحراف آنها ثابت شود و درمانشان غیر ممکن باشد، ازدواج آنها جایز است.عیسی بن صالح، ازدواج همجنس گرایان را مشروط به بچه دار نشدن آنها دانست.
این فتواها را کجا باید عملی می کردند به طور مثال : فتوای جهاد نکاح که باعث شده چقدر از دختران کشورهای مختلف از جمله تونس دچار این بحران شوند. بسیاری از دخترانی که به حرف مفتی های وهابی و عربستانی گوش دادند برای جهاد نکاح برای رضای خدا به سمت سوریه عازم شدند . چرا؟ چون نیروهایی که در سوریه برای رضای خدا سر شیعیان را می برند. یک وقت در امر جهاد در راه خدا کوتاه نیایند . حاصلش این شد که حتی کسی که شب اول عروسیش بود زنش را فرستاد به سوریه برای جهاد نکاح ... !
عرعور یکی از مفتی های تندروی عربستان هست در یکی از فتواهایش گفتی آرزو دارم با امام زمان بجنگم و اما در آخر سخنانی از پیر جماران امام خمینی (ره) بگوئیم . که ایشان فرمودند:
اگر از صدام بگذریم، اگر مسأله قدس را فراموش کنیم، اگر از جنایت های امریکا بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت. انشاالله اندوه دلمان را را در وقت مناسب با انتقام از امریکا و ال سعود برطرف خواهیم کرد و داغ و حسرت حلاوت این جنایت بزرگ را بر دلشان خواهیم گذاشت و با برپایی جشن پیروزی حق بر جنود کفر و نفاق و آزادی کعبه از دست نااهلان و نامحرمان به مسجد الحرام وارد خواهیم شد.
مگر مسلمانان نمی بینند که امروز مرکز وهابیت در جهان به کانونهای فتنه و جاسوسی مبدل شده اند که از یک طرف اسلام اشرافیت اسلام ابوسفیانی، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت و اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومان و پابرهنه ها و در یک کلمه اسلام امریکایی را ترویج می کنند و از طرف دیگر سر بر استان سرور خویش امریکای جهانخوار می گذارند.
ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پابرهنگانیم ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم دست از مبارزه با ظالم بر نمی داریم. بغض و کینه انقلابی تان را در سینه ها نگاه دارید با غضب و خشم بر دشمنان بنگرید و بدانید که پیروزی از آن شما است.
فضیلت پیامبر اعظم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله بر سایر انبیای بزرگ خدا با دلایل مختلف قرآنی، روایی و عقلی ثابت میشود. در این نوشتار، برخی دلایل قرآنی این مسأله را از زبان و قلم استاد گرانقدر آیتالله عبدالله جوادی آملی پی میگیریم.
در میان انبیا برخی بر بعضی دیگر برتری دارند. انبیای اولوالعزم از سایر پیامبران افضلاند. در میان پیامبران اولوالعزم نیز تفاضل وجود دارد: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم. «وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ»؛ بیگمان ما برخی پیامبران را بر برخی (دیگر) برتری بخشیدیم.
با بررسی چند مطلب، برتری پیامبر اسلام(ص) بر سایر پیامبران اولواالعزم اثبات میشود.
1-بشارت حضرت مسیح(ع)
در قرآن کریم از زبان حضرت عیسی(ع) آمده است: «وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛ و نوید دهنده به پیامبری هستم که پس از من خواهد آمد و نام او احمد است.
بشارت در موردی است که پیامبر بعدی، مطلبی نو و تازه برای امتش بیاورد. اگر پیامبر خاتم در سطح انبیای گذشته یا در سطح رسالت عیسای مسیح سخن گفته باشد، نخست اینکه دیگر نیازی به آمدن پیامبری تازه نبود و دوم اینکه مجالی برای بشارت نبود.
سخن حضرت مسیح(ع) که من کتاب آسمانی پیامبر گذشته را تصدیق میکنم و آمدن پیامبری را در آینده بشارت میدهم، نشان میدهد که رسول اکرم(ص) از حضرت عیسی(ع) افضل و قرآن کریم از انجیل بالاتر و رهاورد پیامبر اسلام، بیش از رهاورد مسیح(ع) است، زیرا تنها در این صورت معنای بشارت تحقق مییابد.
2-هیمنه قرآن بر کتب انبیای پیشین
همه انبیا سخن حق را آوردهاند؛ ولی کتب انبیای گذشته زیر هیمنه، سیطره و نفوذ قرآن کریم حفظ میشود و خدا قرآن را مهیمن بر کتب انبیای پیشین قرار داده است. هیمنه، به معنی سیطره و نفوذ علمی است.
خدای سبحان در سوره مائده، پس از ذکر نام چند تن از انبیا میفرماید: پس از انبیای گذشته و به دنبال آثار آنان، عیسی فرزند مریم را فرستادیم؛ در حالی که تورات را تصدیق میکرد و به او انجیل را دادیم...
سپس خطاب به پیامبر خاتم میفرماید: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ»؛ ما این کتاب را به درستی فرو فرستادهایم که کتاب پیش از خود را راست میشمارد و نگاهبان بر آن است؛ یعنی از تحریف و دگرگونی آنها جلوگیری میکند؛ به گونهای که موارد تحریفشده آنها را، پس از عرضه بر قرآن کریم، به خوبی میتوان تشخیص داد.
از سوی دیگر، کمال علمی، مقام و شخصیت معنوی هر پیامبری در کتاب آسمانی او ظهور میکند؛ به عبارت دیگر، کتاب آسمانی هر پیامبری تجلّی شخصیت همان پیامبر است، پس کمال علمی و شخصیت معنوی پیامبر خاتم در قرآن ظهور میکند. بنابراین چون هیمنه، سیطره و فضیلت قرآن بر کتابهای انبیای سلف ثابت شد، سیطره و فضیلت رسول خاتم بر دیگر انبیا نیز ثابت میشود.
حاصل آنکه مقام موسای کلیم در حدّ تورات و مقام عیسای مسیح در حدّ انجیل و مقام انبیای دیگر در حدّ کتب و صحف آسمانی آنان است؛ مقام پیغمبر در حدّ قرآن است و قرآن نیز بر تورات، انجیل و صحف دیگر مهیمن است، پس پیغمبر اسلام(ص) مهیمن بر موسای کلیم(ع)، عیسای مسیح(ع) و انبیای دیگر است.
از برجستهترین مزایای علمی رسول اکرم(ص) این است که خدای سبحان قرآن را به او آموخته و حقیقت آن را در قلب مطهر او القا کرده است: «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ»؛ بیگمان قرآن را از نزد فرزانهای دانا به تو میآموزند.
بنابراین، زمانی میتوانیم منزلت علمی رسول گرامی را ارزیابی کنیم که حقیقت قرآن را بشناسیم، زیرا هر پیامبری به اندازه کتابش، مردم را به حقّ دعوت میکند و هر چه به عنوان آیه تدوینی کتاب اوست، در وجود مبارک آن پیامبر، به عنوان آیه تکوینی و وجود عینی متحقّق است، پس همان طور که برای معارف کتاب آسمانی درجاتی هست، برای ولایت و رسالت اولیا و فرستادگان خدا مراتبی خواهد بود و چون اکتناه قرآن مقدور همه نیست و فقط دسترسی به برخی درجات آن مقدور است، اکتناه شخصیّت علمی رسول گرامی هم مقدور همه نیست و شناخت برخی خصوصیات او مقدور خواهد بود.
به همین دلیل خدای سبحان برای معرفی عظمت شخصیت رسول اکرم(ص) میفرماید: «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»؛ و بیگمان به تو سوره مبارکه «فاتحه» و قرآن سترگ را دادیم.
امام صادق(ع) فرمود: «ما کَلَّم رَسُولُ اللّهِ الْعِبادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛ رسول خدا با هیچ کس به اندازه عمق فکر خود سخن نگفته است؛ یعنی آنچه شما از سخنان آن حضرت میفهمید، عمق فکر و عمق کلام پیامبر نیست و هرچه بالا بروید، به عمق فکر او نمیرسید.
البتّه آن حضرت هرچه باید بگوید، گفته است و چیزی را کتمان نکرده است؛ امّا اشخاص به میزان ظرفیت هستی خود، سخنان آن حضرت را درک میکنند. اخلاق پیامبر(ص) نیز برابر با قرآن کریم است: «وانّک لعلی خُلُقٍ عظیم». خدای سبحان در این آیه پیامبر خود را به عظمت اخلاقی میستاید: و به راستی تو راست، خوی سترگ. «کان خلقه القرآن»؛ اخلاق آن حضرت قرآن بود و قرآن کریم مهیمن بر تمام کتابهای آسمانی است، پس اخلاق رسول اکرم(ص)، برتر از ملکات اخلاقی پیامبرانی است که سایر کتابهای آسمانی بر آنان نازل شده است.
*شناخت رسول اکرم (ص) بر همگان آسان نیست
چون حقیقت رسول گرامی(ص)، همان حقیقت قرآن است و معرفت حقیقت قرآن، برای افراد معمولی و متعارف ممکن نیست، شناخت رسول اکرم(ص) هم برای همگان میسّر نیست؛ با این تفاوت که گروهی تنها گوشهای از حقیقت نبوّت را درک میکنند و به آن مؤمن میشوند؛ ولی فرورفتگان در چاه طبیعت، هرگز حقیقت رسالت را نمیبینند و در نتیجه به آن کفر میورزند. از این رو در قرآن آمده است: «َتَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ»؛ میبینی که به تو مینگرند؛ در حالی که نمیبینند.
حاصل آنکه شناخت پیامبر، بدون شناخت قرآن ممکن نیست. آنچه در حدیث آمده است که «رسول خدا را جز خدا و علیبنابیطالب(ع)، کسی نشناخت»، به معرفتهای نوری نظر دارد.
پیامبر قرآن را در نشئه کثرت، در لباس الفاظ به زبان عربی مبین، از خداوند آموخت و در نشئه وحدت آن را به صورت بسیط و بدون لفظ، در مرحله امالکتاب از خداوند تلقّی کرد. پس شناخت پیامبر بدون شناخت همه مراحل قرآن، به ویژه مرحله امالکتاب میسّر نیست.
3- خاتمیّت رسول اکرم(ص)
خدای سبحان در مورد خاتمیّت رسول اکرم(ص) میفرماید: «مَّاکَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ»؛ محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست؛ اما فرستاده خدا و خاتم(واپسین) پیامبران است.
«خاتم» یعنی مُهر که در پایان نوشتهها و نامهها قرار میگیرد. نویسنده پس از آنکه آنچه را لازم بود، نوشت و تمام مقاصد خود را بیان کرد، پایان نوشته خود را مُهر کرده، ختم آن را اعلام میکند. انبیا کتاب و کلام حقاند، چنان که درباره حضرت عیسی(ع) آمده است: «یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ»؛ خداوند تو را به کلمهای از خویش نوید میدهد که نامش مسیح، پسر مریم است.
خداوند که از طریق فرستادن پیامبران و وحی با انسانها سخن میگوید، پس از پایان کلمات و گفتارش، سلسله نبوّت و صحیفه رسالت پیامبران را با فرستادن پیامبر اکرم(ص) مُهر کرده است.
مقصود از خاتمیّت، تنها تأخّر و خاتمیّت زمانی نیست، بلکه خاتمیّت رتبی در قوس صعود نیز هست. بنابراین از آیه مذکور چنین استفاده میشود که پیامبر اکرم(ص) واجد همه مزایا، فضیلتها و خصوصیات پیامبران گذشته است و تا روز قیامت احدی بهتر و کاملتر از او نخواهد آمد، زیرا اگر کاملتر از او یافت میشد، حتماً او به مقام خاتمیّت میرسید؛ نه رسول اکرم(ص).
اثبات مطلب، به صورت قیاس استثنایی این است که اگر پیامبری برتر از پیغمبر خاتم، تا روز قیامت ظهور کند، پیامبر اسلام، پیامبر خاتم نیست، زیرا اگر خدا انسانی بیافریند که در علم و عمل، اکمل و افضل از پیامبر اسلام باشد، هرگز آن انسان اکمل و افضل، از این انسان کامل و فاضل پیروی نکرده، از امّت او نیست. چون انسانی که کمال برتر را دارد، مطاع و متبوع خواهد بود و دیگران را به مقام خود و آن کمال برتر هدایت میکند و او باید، هم خاتم پیامبران و هم شاهد جهانیان و اُسوه امتها باشد؛ در حالی که خدای سبحان پیامبر اسلام را به خاتم پیامبران معرفی کرده و شاهد جهانیان خوانده است: «فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هَـؤُلاء شَهِیدًا»؛ ما در قیامت از هر اُمّتی شاهدی بر اعمال آنها میآوریم(که در دنیا حوادث را تحمّل کرده، در آخرت شهادت میدهد) و تو را به عنوان شاهد همگان میآوریم؛ یعنی هر چه اُمّتها در دنیا انجام دادند، تو مشاهده کرده، شهادت خواهی داد؛ تو بر بینش همه انبیا سیطره داری و گواهی میدهی؛ تو نه تنها شهید امت خود، بلکه شهید انبیا و امتهای آنان هستی.
4-رسول اکرم(ص) بنده مقام اطلاق
بعضی انسانها تحت تدبیر اسمهای جزئی حقاند. بعضی در حقیقت، عبدالرّزاق، عبدالباسط، عبدالقابض، عبدالکریم یا عبدالجلیل هستند؛ امّا پیامبر اسلام(عبده) است؛ یعنی پروردگاری مدبّر و مربّی شخص وی است که نهاییترین مرتبه را داراست و در قوس صعود، مقامی برتر از مقام ربوبیّت شخص رسول اکرم(ص) نیست: «وَأَنَّ إِلَی رَبِّکَ الْمُنتَهَی»؛ و به درستی که پایان هر چیز، به سوی پروردگار توست.
«هو» که همان هویت مطلقه است، عالیترین اسم از اسمای حسنای خدای سبحان است و آن حضرت به عالیترین اسم منتسب است.
بنابراین، چون جامعترین کلمه به او اشاره دارد، کاملترین عبودیت از آن او خواهد بود و او در قوس نزول، از نزد همان مقام «هو» تنزّل کرده، و هویت مطلقه، مبدأ ارسال رسول اکرم(ص) است: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»؛ اوست که پیامبر خود را با رهنمود و دین راستین فرستاد تا آن را بر همه دینها پیروز گرداند.
خدای سبحان وقتی کلمه «عبد» را برای انبیا به کار میبرد، با نام آنها همراه میکند؛ برای مثال میفرماید: «وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ...»؛ یاد کن بندگان ما ابراهیم، اسحق و یعقوب را... یا «یاد کن بنده ما داود را» یا «یاد کن بنده ما ایّوب را»؛ ولی پیامبر خاتم را بینام یاد میکند و نام مبارک پیغمبر را قبل یا بعد از کلمه «عبد» نمیآورد تا گفته شود که نام آن حضرت به دلیل قرینه محذوف است. «تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا»؛ بزرگوار است آن (خداوندی) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا بیمدهندهای برای جهانیان باشد.
کلمه «عبد» به صورت مطلق و غیر مقیّد، به فرد کامل انصراف دارد که رسول خداست. دیگران عبد مقیّد، یعنی بنده تعیّنات مقیّد هستند؛ ولی رسول اکرم(ص) بنده آن مقام اطلاق است.
در سوره اسراء نیز آمده است: «سبْحَانَ الَّذِی أَسرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً...» و در سوره کهف «الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ». گمان نشود که کلمه «الذی» از موصولات است و عاید میخواهد، زیرا عاید را با الفاظ دیگر نیز میتوان بیان کرد.
کلمه «عبدنا» (بنده ما) که در مورد سایر پیامبران به کار رفته، به کثرت نظر دارد؛ ولی کلمه «عبده» ناظر به مقام وحدت است. به همین دلیل، این کلمه حتی از کلمه «عبدالله» هم بالاتر است، زیرا این عبودیّت، نشان هویت مطلقه است که از مقام الوهیّت بالاتر است. بنابراین هیچ کمالی برای انسان متکامل فرض نمیشود؛ جز اینکه پیامبر(ص) به آن مقام نایل آمده است.
سیاق آیات سه گانه یاد شده، به شکلی رساتر، در سوره نجم آمده است: «فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی»؛ پس خداوند به بنده خود وحی کرد آنچه وحی کرد.
5-پیامبر(ص) اولین مسلمان
خدای سبحان به پیامبرش فرمود: «وبذلک اُمرت و انا اوّل المسلمین». منظور از (اول المسلمین)، اوّلیّت ذاتی است که گاهی از آن به اوّلیّت رتبی یاد میشود. خداوند درباره حضرت ابراهیم(ع) با اینکه از نظر زمانی جلوتر است و سرسلسله انبیای ابراهیمی(ع) است و درباره حضرت نوح(ع) که شیخ الانبیاء و حضرت آدم(ع) که ابوالبشر است، از این عبارت استفاده نکرده است. این نکته نشان میدهد که این اوّلیت، زمانی، تاریخی و مادّی نیست، زیرا اگر منظور اولیّت زمانی بود، هر پیامبر نسبت به قوم خویش «اول المسلمین» بود؛ پس علت اینکه خدای سبحان تنها به پیامبر اسلام فرمود که بگو «من مأمورم که نخستین مسلمان باشم»، این است که وی صادر اول و ظاهر اول است؛ یعنی هیچکس در رتبه وجودی او قرار ندارد، چنانکه نخستین کسی که در قیامت محشور میشود، آن حضرت است.
یکی از موضوعات مهم و رایج در بین جنبش های اسلامی و اصلاحی معاصر پرداختن به مسئله وحدت و تقریب مذاهب اسلامی بوده است که علی رغم تلاش های اندیشمندان و مصلحان اجتماعی برای تبیین حدود و ثغور این مفهوم، همچنان مقصود از وحدت و تقریب مذاهب اسلامی به صورت شفاف و روشن تبیین نشده است و همین مسئله باعث شده قرائت های مبهم از وحدت، زمینه افراط و تفریط در این موضوع را فراهم آورد.