پس از کنار رفتن ابرهای تیره و تار، خورشید جهان افروز رخ مینماید و چشمان منتظرِ دشت و دمن را روشنی میبخشد.
آری، پس از مبارزهای فراگیر با فساد و تباهی و نامردمی، نوبت به استقرار حاکمیت دادگری میرسد و عدالت بر کرسی حکمرانی تکیه میزند تا هر کس و هر چیز را در جای خود قرار دهد و سهم هر پدیدهای را به مقتضای حقّ و داد بپردازد. و بالاخره جهان و جهانیان شاهد حکومتی خواهند بود که سراسر حق و عدل است و کمترین ستم و ستمگری در گستره آن بر کسی نمیرود. حکومتی که مظهر صفات جمال و زیبایی پروردگار عالم است و در ساحت آن، بشر به تمامی آرمانهای فراموش شده خود دست مییابد.
ما در این فصل در چهار محور بحث خواهیم کرد:
1. اهداف حکومت جهانی امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
2. راه کارها و برنامههای حکومت امام(علیه السلام) در حوزههای مختلف
3. دستاوردهای حکومت الهی دادگستر
4. ویژگیهای حکومت
از آنجا که هدف از آفرینش مجموعه بزرگ هستی، کمال و نزدیکی هر چه بیشتر انسان به منبع همه کمالات یعنی حضرت حق تعالی میباشد و برای نیل به این آرمان بزرگ، باید ابزار و وسائل آن فراهم گردد، حکومت جهانی امام عصر(علیه السلام) در پی فراهم آوردن اسباب تقرب الی اللّه و برداشتن موانع از این مسیر است.
البته انسان از دو بُعد جسم و جان ترکیب یافته است و نیازهای او نیز به دو بخش مادی و معنوی تقسیم میشود بنابراین برای رسیدن به کمال لازم است در هر دو جهت، حرکتی سنجیده و حساب شده داشته باشد و «عدالت» که ره آورد بزرگ حاکمیت الهی است ضامن سلامتِ رشد انسان در سیر مادی و معنوی است.
بنابراین، اهداف حکومت امام دوازدهم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دو محور رشد معنوی و اجرای عدالت و گسترش آن قابل طرح است.
برای پی بردن به ارزش و والایی هدفهای یاد شده، لازم است نگاهی گذرا به حیات بشر در طول حاکمیت طاغوتها بیفکنیم.
در طول زندگی انسان، به دور از حکومت حجّت الهی، معنویت و ارزشهای معنوی چه جایگاهی داشته است؟ آیا جز این است که بشریت گم گشته و راه گم کرده، پیوسته در مسیر انحطاط معنوی گام برداشته و با پیروی از تمایلات نفسانی و وسوسههای شیطانی یک یک زیباییها و خوبیهای حیات خود را به فراموشی سپرده و با دست خود آنها را در گورستان شهوات دفن کرده است؟! پاکی و پاکدامنی، صداقت و درستکاری، تعاون و همکاری، گذشت و ایثار، احسان و نیکوکاری، جای خود را به هواپرستی و شهوترانی، دروغ و دغل بازی، خودمحوری و موقعیت جویی، خیانت و جنایت و زیاده خواهی و افزون طلبی داده است. و در یک کلمه معنویت در زندگی بشر نفسهای آخر را میکشد و در بسیاری از نواحی و برای بسیاری از آدم نماها اثری از آن باقی نمانده است!!
حکومت آخرین ذخیره الهی در راستای زنده ساختن این بخش از وجود انسان گام بر میدارد و برای جان بخشیدن به این مرده مردار گشته تلاش میکند؛ تا طعم شیرین حیات واقعی و زندگی حقیقی را به آدمهای مسجودِ ملائک بچشاند و به همگان یادآوری کند که از ابتدا مقرر شده بود که آنان در چنان حیاتی تنفس کنند و عطر پاکیها و خوبیها را با مشام جان، استشمام کنند. چنانکه قرآن میفرماید:
Gیا اَیهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُول اِذا دَعاکُم لِما یحْییکُم...F ( 1 ) ؛
ای گروه مؤمنان آنگاه که خداوند و پیامبر، شما را به سوی آنچه شما را زنده میکند میخوانند، آنها را اجابت کنید و به ندای آنها لبیک گوئید.
بنابراین حیات معنوی که امتیاز بنی آدم از حیوانات است، بخش عمده و قسمت اصلی وجود انسان را تشکیل میدهد زیرا که آدمی با برخورداری از همین حیات است که «آدم» نامیده شده است و همین حیات است که او را به خداوند حیات آفرین میرساند و به مقام قرب او نائل میسازد.
از این رو در زمان حاکمیت ولی پروردگار، این بخش از وجود آدمی سروسامان میگیرد و ارزشهای انسانی در همه ابعاد زندگی رونق و طراوت مییابد. صفا و صمیمیت، ایثار و وفا، راستی و درستی و... همه آنچه به عنوان «خوبی» از آن یاد میشود، همه جا را فرا میگیرد.
البتّه رسیدن به این هدف بزرگ و نقطه درخشان، نیاز به برنامهای دقیق و جامع دارد که در بخشهای آینده بیان خواهد شد.
بزرگترین زخم پیکر جامعه بشری در طول تمامی قرون و اعصار گذشته، ظلم و ستم موجود در اجتماعات انسانی بوده است. بشریت همواره از رسیدن به حقوق خود در عرصههای مختلف محروم مانده است و هیچگاه مواهب مادی و معنوی، عادلانه در بین بنی آدم تقسیم نگردیده است. همیشه در کنار شکمهای انباشته از غذا، گروهی گرسنه ماندهاند و پیوسته در نزدیکی کاخها و ویلاهای چند هزار متری، عدهای در حاشیه خیابانها و بر سنگفرش پیاده روها خوابیدهاند. قدرتهای زر و زور، مردم ضعیف و بیچاره را به بردگی کشیدهاند و نژاد سفید بر گرده سیاهپوستان ـ تنها به جرم پوست سیاهشان ـ تازیانه مرگ فرود آورده است و در یک کلام همیشه و همه جا حقوق ضعیفان و بینوایان، پایمال هواها و تمایلات زورمندان و تزویر گران شده است و انسان همیشه در آرزوی دست یافتن به عدالت و مساوات روزشماری کرده است و رسیدن دوران شکوفایی عدالت را به انتظار نشسته است.
نهایت این انتظار، دورانِ سبز حکومت امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. او به عنوان بزرگترین رهبر عادل و پیشوای دادگر در پی اجرای عدالت در گستره عالم و در همه زمینههای حیات خواهد بود و این حقیقت شیرین در بسیاری از روایات که مژده آمدن او را داده، بیان گردیده است.
امام حسین(علیه السلام) فرمود:
«اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را طولانی کند تا مردی از فرزندان من قیام کند و زمین را از عدل و داد پر کند پس از آنکه از ستم و بیداد آکنده باشد. این چنین از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شنیدم.» ( 2 )
و دهها روایت دیگر داریم که خبر از عدالت جهانی و ریشه کنی ستم و ستمگری در سایه حکومت موعود آخرین داده است.
جالب است دانسته شود که عدالت و دادگری از آشکارترین ویژگیهای امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است به گونهای که در بعضی از دعاها به آن لقب گرفته است:
«اَللّهُمَّ وَ صَلِّ عَلی وَلی اَمْرِکَ الْقائِمِ المُؤَمَّل وَالْعَدْلِ الْمُنْتَظَر»
خداوندا به ولی امر خود درود فرست همان که قیام کننده آرمانی و عدالت مورد انتظار همگان است. ( 3 )
آری او عدالت را سرلوحه اهداف انقلاب خویش قرار داده است زیرا که عدالت، زمینه ساز حیات حقیقی در همه ابعاد حیات فردی و اجتماعی است و زمین و اهل آن بدون عدالت مردگان بی روحی هستند که زنده پنداشته میشوند.
امام کاظم(علیه السلام) در تفسیر آیه «اِعْلَمُوا اَنّ اللّهَ یحْیی الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»( 4 ) فرمود:
«مقصود این نیست که زمین را با باران زنده میکند بلکه خداوند مردانی را بر میانگیزد که عدالت را زنده میکنند پس به سبب جان گرفتن عدل (در جامعه)، زمین زنده میشود...» ( 5 )
و تعبیر «زنده شدن زمین» اشاره به آنست که عدالت مهدوی، عدالتی است فراگیر و همه جایی نه در بخشی از محیطها و برای بعضی از افراد.
از سختیها و تلخیها دوره غیبت، دوری شیعیان از مولای خود و محروم ماندن از دیدار جمال آن یوسف بی همتاست. با شروع روزگار غیبت، منتظران ظهور، پیوسته در حسرت تماشای آن سرو بلند فضیلت سوختهاند و آه فراق از دل کشیده اند! البته در دوران غیبت صغری، شیعیان به وسیله نائبان خاص با امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ارتباط داشتند و بعضی از آنها به فیض حضور آن بزرگوار رسیدند چنان که در این باره روایات فراوانی وجود دارد ولی در دوره غیبت کبری که روزگار غیبت کامل امام است، رابطه یاد شده قطع گردید و امکان شرفیابی به محضر آن حضرت به شکل معمول و از طریق افرادی خاص، منتفی شد. با این حال بسیاری از علما معتقدند که در این زمان نیز، ملاقات با آن ماه منیر امکان دارد و بارها اتّفاق افتاده است. حکایت شرفیابی بزرگانی چون علامه بحرالعلوم، مقدس اردبیلی، سیدبنطاووس و مانند آنها معروف و مشهور است و در کتابهای بزرگان علما نقل گردیده است.( 1 ) امّا لازم است که درباره بحث ملاقات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به نکات زیر توجه شود: نکته اول اینکه، ملاقات با امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) گاهی در حالت اضطرارو درماندگی افراد روی میدهد و گاهی در حالت عادی و به دور از اضطرار. به بیان روشنتر گاهی ملاقاتها برای دستگیری امام(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اشخاصی است که در وضعیتی گرفتار شدهاند و احساس تنهایی و بی کسی به آنها دست داده است مثل جریان ملاقات بسیاری از افراد که در مکانهای مختلف مانند سفر خانه خدا، راه را گم کردهاند و امام(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یا یکی از اصحاب آن حضرت، آنها را از سرگردانی نجات داده است و اکثر ملاقاتها از همین قبیل است. ولی در مواردی ملاقاتها در غیر حالت اضطرار بوده است و ملاقات کننده به جهت مقام معنوی ویژهای که داشته به حضور امام(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شرفیاب شده است. با توجه به نکته فوق باید توجه داشت که ادّعای ملاقات و دیدار آن حضرت از هر کسی پذیرفته نیست. نکته دوم اینکه، در طول مدت غیبت کبری و به ویژه در زمان ما، افرادی با ادّعای ملاقات امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در پی جمع کردن مردم و کسب نام و نانی برای خود بودهاند و از این راه بسیاری را به گمراهی و انحراف در عقیده و عمل کشانیده اند؛ با توصیه خواندن بعضی دعاها و انجام برخی اعمال که بسیاری از آنها هیچ اصل و اساسی ندارد و با دعوت از مشتاقان دیدار، برای شرکت در جلسه هایی که محتوای قابل قبولی ندارد، وعده دیدار حجّت خدا را میدهند و بدینگونه امر ملاقات با آن امام غایب را کاری سهل و در دسترسِ همگان جلوه میدهند در حالی که بدون تردید آن حضرت بر طبق اراده پروردگار در غیبت کامل قرار گرفته است و جز برای افرادی انگشت شمار که تنها راه نجات آنها عنایت مستقیم آن مظهر لطف الهی است رخ نمینماید. و نکته سوم اینکه جریان ملاقات تنها در صورتی ممکن است که امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مصلحت را در وقوع آن ببیند. بنابراین هرگاه با وجود همه شور و اشتیاق یک عاشق و تلاش او برای شرفیابی به محضر امام، ملاقاتی دست ندهد نباید گرفتار یأس و ناامیدی گردد و این را نشانه نبود لطف و عنایت امام بداند همانگونه که آن کس که به فیض ملاقات با آن بزرگوار نائل شد، این دیدار نشانه آن نیست که در تقوا و فضیلت به کمال رسیده است. جان سخن اینکه اگر چه دیدن جمال نورانی امام عصر و سخن گفتن با آن محبوب دلها سعادتی بزرگ است امّا امامان ما و به ویژه حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از شیعیان نخواستهاند که در پی دیدار امام زمان خود باشند و برای رسیدن به این مقصود، چلّه نشینی کرده و یا بیابان گردی پیشه کنند؛ بلکه در کلمات پیشوایان معصوم(علیهم السلام) سفارش فراوان شده است که شیعیان پیوسته به یاد آن حضرت بوده و برای فرج او دعا کنند و در جلب رضای او در گفتار و کردار بکوشند و در راستای اهداف بزرگ او قدم بر دارند تا هر چه زودتر زمینه ظهور آن امید بشریت فراهم گردد و عالم از فیض مستقیم او بهره مند شود. امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خود میفرماید: «اَکْثِرُوا الدُّعاء بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ فَاِنَّ ذلِکَ فَرَجُکُم( 2 )؛ برای تعجیل فرج، بسیار دعا کنید که همان فرج شماست». در اینجا مناسب است جریان شیرین ملاقات مرحوم حاج علی بغدادی را که از خوبان روزگار خویش بوده است نقل کنیم ولی به جهت رعایت اختصار به بیان نکات مهم آن اکتفا میکنیم: آن مرد شایسته و با تقوا، همیشه از بغداد به کاظمین میرفت و دو امام بزرگوار حضرت جواد و حضرت کاظم(علیهما السلام) را زیارت میکرد. او میگوید: مقداری خُمس و حقوق مالی برعهده ام بود. به همین جهت به نجف اشرف رفتم و بیست تومان از آن را به عالم فقیه و پارسا شیخ انصاری; و بیست تومان آن را هم به عالم فقیه شیخ محمد حسین کاظمی; و بیست تومان هم به آیت الله شیخ محمد حسن شروقی; دادم و تصمیم گرفتم که بیست تومان دیگر بدهی خود را پس از بازگشت به بغداد به آیة الله آل یاسین; بپردازم. روز پنج شنبه به بغداد بازگشتم. نخست به سوی کاظمین رفتم و دو امام بزرگوار را زیارت کردم. پس از آن به منزل آیة الله آل یاسین رفتم و بخشی از باقی مانده بدهی شرعی خود را به او تقدیم کردم و از او اجازه گرفتم که باقی مانده آن را به تدریج به او یا کسی که او را مستحق بدانم بپردازم. ایشان اصرار کرد که نزد او بمانم اما به خاطر کارهای ضروری، عذر خواهی کرده و خداحافظی کردم و به سوی بغداد حرکت کردم. وقتی یک سوم راه را رفته بودم با سید بزرگوار و با وقاری روبرو شدم. او عمامهای سبز بر سر داشت و بر گونه اش خالی مشکی آشکار بود و برای زیارت به سوی کاظمین میرفت. نزدیک من آمد و سلام کرد و به گرمی با من دست داد و مرا در آغوش کشید و به سینه چسبانید و به من خوش آمد گفت و فرمود: خیر است، کجا میروی؟ گفتم: زیارت کرده و اینک عازم بغداد هستم. گفت، شب جمعه است برگرد به کاظمین (و امشب را در آنجا بمان) ! گفتم: نمیتوانم! گفت، میتوانی، برگرد تا گواهی دهم که از دوستان جدّم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و از دوستانِ ما هستی و شیخ نیز گواهی میدهد. خداوند میفرماید: «وَاسْتَشْهِدُوا شَهیدَین»( 3 ) ] = دو نفر را شاهد بگیرید. حاج علی بغدادی میگوید: من پیش از این از آیة الله آل یاسین خواسته بودم که برای من سندی بنویسد و در آن گواهی کند که من از شیعیان و دوستداران اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) هستم تا آن نامه را در کفن خویش قرار دهم. از سید پرسیدم: از کجا مرا شناختی و چگونه این گواهی را میدهی؟! فرمود: چگونه انسان کسی را که حق او را به طور کامل میدهد نمیشناسد؟! گفتم: کدام حقّ؟! فرمود: همان حقوقی که به وکیل من دادی. گفتم: وکیل شما کیست؟ فرمود: شیخ محمد حسن! گفتم: آیا او وکیل شماست؟ فرمود: آری. از گفتار او شگفت زده شدم. فکر کردم میان من و او، دوستی دیرینهای است که من فراموش کرده ام زیرا در برخورد اول مرا به نام صدا زد! و گمان کردم از من توقع دارد که مبلغی از آن خمس که بر عهده دارم بدان جهت که از نسل پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) است به او تقدیم کنم. بنابراین گفتم: از حقوق شما فرزندان پیامبر مقداری نزد من هست و اجازه گرفته ام که آن را مصرف کنم. تبسم کرد و گفت: آری! مقداری از حقوق ما را به وکلای ما در نجف پرداختی. پرسیدم: آیا این کارم پذیرفته درگاه خداست؟ فرمود: آری! به خود آمدم که چگونه این سید، بزرگترین علمای عصر را، وکیل خود میخواند. اما بار دیگر دچار غفلت شدم و موضوع را فراموش کردم! گفتم: سرورم! آیا درست است که میگویند: هر کس در شب جمعه امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند از عذاب خدا [در امان خواهد بود. گفت: آری! و در همان حال دیدگانش پر از اشک شد و گریست. چیزی نگذشت که دیدم در حرم مطهر کاظمین(علیه السلام) هستیم بی آنکه از خیابانها و راههایی که به حرم میرسد، عبور کرده باشیم. کنار در ورودی ایستادیم. گفت: زیارت بخوان! گفتم: سرورم من نمیتوانم خوب بخوانم. گفت: آیا من بخوانم تا با من زیارت کنی؟ گفتم: آری! او شروع کرد و بر پیامبر و یک یک امامان(علیهم السلام) سلام گفت و پس از نام مبارک امامعسکری(علیه السلام) رو به من کرد و گفت: آیا امام زمانت را میشناسی؟ گفتم: چگونه نمیشناسم؟! فرمود: پس بر او سلام کن! گفتم، «اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا حُجَّةَ اللّه یا صاحِبَ الزَّمان یابْنَ الْحَسن!» تبسم کرد و فرمود: «عَلَیکَ السَّلام وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ». پس وارد حرم شدیم و ضریح را بوسیدیم. فرمود: زیارت بخوان. گفتم: سرورم، نمیتوانم خوب بخوانم. فرمود: آیا برایت بخوانم؟ گفتم: آری! او زیارت مشهور به «امین اللّه» را خواند و آنگاه فرمود: آیا جدّم حسین(علیه السلام) را زیارت میکنی؟ گفتم: آری امشب شب جمعه و شب زیارتی امام حسین(علیه السلام) است. او زیارت مشهور امام حسین(علیه السلام) را خواند. هنگام نماز مغرب شد به من فرمود تا نماز را به جماعت بخوانم. پس از نماز آن بزرگوار از نظرم ناپدید شد و هر چه جستجو کردم او را ندیدم!! تازه به خود آمدم و به یاد آوردم که سید مرا با نام و نشان صدا زد. خواست که به کاظمین برگردم و با اینکه نمیخواستم بازگشتم. فقهای بزرگ را وکیل خود خواند و سرانجام نیز به صورت ناگهانی پنهان شد. پس از این اندیشه دریافتم که آن حضرت امام عصر(علیه السلام) بوده است و دریغا که دیر او را شناختم.( 4 ) --------------------------------------------- 1. ر.ک: جنّة المأوى و النّجم الثاقب، محدث نورى. 2. کمال الدین، ج 2، باب 45، ح 4، ص 239. 3. سوره بقره، آیه 282. 4. بحارالانوار، ج 53، ص 315 و النجم الثاقب، داستان 31.
اولا:
تعبّد شیعه در اصول دین به غیر مذهب اشعرى و در فروع دین به غیر مذاهب اربعه، نه به خاطر تحزب، دسته بندى و تعصب است، نه به خاطر شک و تردید در اجتهاد ائمه مذاهب اربعه و نه از جهت تردید در عدالت، امانت، پاکى و جلالت علمى آنها.
بلکه ادله شرعى، ما را به پیروى از مذهب اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) ملزم ساخته است; پیروى از مذهب همان ها که در دامن رسالت پرورش یافته اند و رفت و آمد فرشتگان در خانه آنها بوده است و محل فرود آمدن وحى و نزول قرآن کریم بوده اند.
به این دلیل است که ما، در فروع دین و عقاید مذهبى، اصول فقه و قواعد آن، معارف، سنت و قرآن و علوم، اخلاق، آداب و رسوم، به آنها پیوسته ایم.
فقط به دلیل تسلیم در برابر ادله و برهان، و تنها به واسطه تعبد در برابر سنت پیامبر اسلام، بزرگترین پیامبر الهى، این راه را برگزیده ایم و بس ـ درود بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خاندانش باد ـ .
اگر ادله، اجازه مخالفت با ائمه(علیهم السلام)، اهل بیت پیامبر، را مى داد، و یا مى توانستیم، به هنگام انجام وظایف، بر طبق مذهب دیگرى قصد قربت کنیم، از جمهور تبعیت مى کردیم و قدم به جاى قدم آنها مى گذاردیم تا پیمان دوستى محکم تر و دستگیره برادرى مطمئن تر گردد.
اما ادله قطعى راه شخصِ م?من را سدّ مى کند و بین او و خواسته هایش فاصله مى اندازد.
ثانیاً:
جمهور(اکثریت) دلیلى بر ترجیح مذاهب خود بر مذاهب دیگر ندارند، چه رسد به این که تبعیت از آنها واجب باشد.
ما در ادله مسلمانان با دقت، محققانه و با استقصاى کامل نگریستیم، دلیلى که بر لزوم متابعت از آنها دلالت کند نیافتیم، جز آنچه که برادران اهل سنت یادآور شده اند و آن عبارت است از: اجتهاد، امانت، عدالت و جلالت قدر ائمه مذاهب اربعه و حال آن که مى دانیم، اجتهاد، امانت، عدالت و جلالت قدر در انحصار آنها نیست.
بنابراین چگونه ممکن است که مذهب آنها تعییناً واجب الاتّباع باشد؟
ما هرگز گمان نمى بریم کسى جرأت کند و به برترى آنها، در علم و عمل، از ائمه ما قایل گردد، یعنى قایل به برترى آنها بر امامان عترت پاک، کشتى هاى نجات، باب حطّه امت، مرکز امنیت از اختلاف در دین، پرچم هاى هدایت، و زاد و توشه رسول خدا و بقایاى او در میان امت اسلام باشد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره آنها فرموده است: «از آنها پیش نیفتید که هلاک مى شوید، و از پیوستن به آنها کوتاهى مکنید که نابود مى گردید، به آنها چیزى می آموزید که آنها از شما آگاه ترند.»
چه دلیلى همه مسلمانان را ملزم مى سازد که پس از سه قرن اول، به مذاهب نامبرده عمل کنند، نه مذهب دیگرى که از پیش بدان عمل مى شده است؟! و چه چیز آنها را وادار مى سازد که از هم ردیفان کتاب خدا، سفیران پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مخزن علوم وى، کشتى نجات، و باب حطه امت، عدول کنند؟!!
و جاى بسى شگفتى است که برادران اهل سنت مى گویند: گذشتگان صالح، به مذاهب اربعه متدین بوده اند و آنها را برترین مذاهب مى دانستند، و در تمام اعصار و همه جا متفقاً طبق آنها عمل مى کرده اند.
گویا آنان مطلع نیستند که صالحانِ پیشین و شیعیان آل محمّد به مذهب ائمه (اهل بیت) و ثقل رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) متدین بوده اند و از آن کوچک ترین انحرافى نیافته اند. آنها از زمان على و فاطمه(علیهماالسلام) تا هم اکنون، مطابق این روش عمل مى کرده اند. یعنى از آن زمان که نه اشعرى و نه هیچ کدام از ائمه مذاهب اربعه، و نه پدران آنها وجود داشتهاند.
ثالثاً:
مسلمانان در قرن هاى سه گانه نخستین، به هیچ کدام از این مذاهب متدین نبوده اند. این مذاهب کجا و مردم قرون اول و دوم و سوّم کجا! ـ که بهترین قرون به شمار مى روند ـ ;
زیرا اشعرى، در سال 270 هـ .ق تولد یافته و در حدود سال 335 هـ .ق از دنیا رفته است;
احمد بن حنبل، در سال 164هـ .ق به دنیا آمده و در سال 241هـ .ق از دنیا رفته است;
شافعى در سال 150هـ .ق متولد شده و در سال 204هـ .ق وفات یافته است; مالک نیز در سال 95هـ .ق(1) قدم به این جهان گذارده و در سال 179هـ .ق به سراى دیگر شتافته است;
و ابوحنیفه، در سال 80هـ .ق تولد یافته و در سال 150هـ .ق به جهان باقى قدم گذارده است.
اما شیعه، از صدر اسلام، به مذهب ائمه اهل بیت(علیهم السلام) متدین بوده اند ـ که اهل بیت به آنچه در خانه است آشناترند ـ و غیر شیعه به مذهب و روش علماى صحابه و تابعین عمل مى کردند.
بنابراین چه دلیلى همه مسلمانان را ملزم مى سازد که پس از سه قرن اول، به مذاهب نامبرده عمل کنند، نه مذهب دیگرى که از پیش بدان عمل مى شده است؟! و چه چیز آنها را وادار مى سازد که از هم ردیفان کتاب خدا، سفیران پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مخزن علوم وى، کشتى نجات، و باب حطه امت، عدول کنند؟!!(2)
پی نوشت:
1 ـ ابن خلکان، در کتاب وفیات الاعیان، آورده است: مالک سه سال در رحم مادر، به همان صورت جنین، باقى ماند. ابن قتیبه نیز در کتاب معارف خود، صفحه 170، در آنجا که اصحاب رأى را مى شمارد، مالک را از آن جمله مى داند، و نیز در آنجا که گروهى را نام مى برد که به گمان خود مادرانشان بیش از مدت حمل به آنها حامله بودند، یعنى در صفحه 198 معارف، به این مطلب تصریح مى کند.
2-سید عبدالحسین شرف الدین موسوى، المراجعات، ص 44.
شیعه مذهبی است اصیل که ریشه در اسلام دارد و به نام مذهب تشیع دوازه امامی و اثنا عشری خوانده می شود، به طور خاص به نام مذهب جعفری و به نام امام جعفر صادق (علیه السلام)شناخته می شود.
این مطلب موجب وهن برخی از افراد شده است که چرا این مذهب به نام یکی از امامان مورد قبول این مذهب و آن هم امامی در اواسط خوانده شده است؟ آیا این مطلب به معنای ویژگی خاص در حضرت امام صادق (علیه السلام)است؟ و یا آنکه اثنی عشری بودن و دوازده امامی بودن این مذهب معنای خاصی دارد؟!
در این مقاله می کوشیم درباره ی این موضوع با توجه به مستندات تاریخی پاسخ گوییم.
رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) براساس وظیفه ی الهی خویش و روی ناموس حقیقی نبوت که هر پیامبری قبل از وفات، وصی و جانشین از جانب خدا به مردم معرفی می نماید، امیرالم?منین علی (علیه السلام) را باب علم و وصی و جانشین خود معرفی نمودند و امت را امر به اطاعت آن حضرت (علیه السلام) کردند. ولی پس از وفات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به جهاتی از روی سیاست امر خلافت به ابوبکر و عمر و عثمان قرار گرفت و جانشینی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) توسط خلفای ثلاث غصب گردید.
با آنکه خلفای ثلاث امر حکومت را به عهده گرفته بودند اما در تمام دوره ی خلافت به استثنای روزهای اول، ابوبکر و عمر کاملا در جمیع امور با حضرت علی(علیه السلام) شور و مشورت می نمودند و در بسیاری از موارد مطابق فرموده های آن حضرت عمل می کردند. به علاوه بزرگا ن و دانشمندان ادیان هم که برای کشف حقایق به مدینه می آمدند، در مباحثات و مناظرات علمی، امیرالم?منین علی (علیه السلام) آنها را مجاب می نمود. به این طریق مذهب شیعه همچنان به پویایی و حیات خویش ادامه می داد. این حالت همین طور ادامه داشت تا زمان حیات حضرت علی (علیه السلام) که به طرق مختلف، حضرت (علیه السلام) خدمات شایان خود را به دین مقدس اسلام عرضه می نمودند.
در حقیقت ظهور حقیقت تشیع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمد (صلی الله علیه و آله)و عترت طاهره که از خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله)سرچشمه می گرفت، بوسیله ی آن حضرت(علیه السلام)بارز و آشکار گردید
پس از شهادت حضرت علی (علیه السلام) زمام امور به دست بنی امیه افتاد و ایشان مقام ولایت و امامت را کاملا در تنگنا قرار دادند و با نهایت درجه از قساوت و سنگدلی، به عترت و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) سیدالشهداء و نیز امام زین العابدین (علیه السلام) و امام محمد باقر(علیه السلام) در سختی ، تحت فشار و آزار و اذیت اموی ها قرار گرفتند و تمام طرق و راههای تبلیغ تشیع را بر آنها مسدود نمودند و جز عده ی قلیلی از شیعیان خالص ولایت، موفق به دیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند و عاقبت ، بنی امیه هر یک از ایشان را به طریقی به شهادت رسانید.
در اوایل قرن دو هجری که مردم از ظلم و تعدی و فجایع اعمال اموی ها به جان رسیدند برای برانداختن حکومت آنها در اطراف و اکناف بلاد اسلامی قیام نمودند و جنگهای خونینی مخصوصا بین داعیان بنی عباس و بنی امیه در گرفت. در چنین شرایطی اموی ها مشغول دفاع از حکومت بودند و چنان به خود مشغول شدند که دیگر سخت گیری های شدید را نسبت به عترت و اهل بیت رسول الله نمی نمودند. به همین دلیل در این فرصت روزنه فرجی باز شد و شیعه توانست با استفاده از این فرصت به دست آمده به ابراز خود بپردازد. این ایام مقارن با دوران حیات با برکت امام صادق(علیه السلام) بود و دورانی طلایی در تاریخ شیعه است. چرا که امام صادق (علیه السلام) از حالت انزوایی که در اثر فشار و سختی های اموی ها برای شیعه حاصل شده بود شیعه را خارج کردند و آزادانه در مسجد به نشر علوم و احکام و قواعد دین پرداختند. چهار هزار دانشجوی علم و دانش و حدیث بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر می شدند و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند. اصحاب خاص و دانشجویان برگزیده ی آن حضرت از مبانی علمی که بهره برداری نموده بودند چهار صد اصل نوشتند که معروف به اصول اربعمائه شد.
اهل تسنن و بزرگان ایشان بسیاری شان در محضر امام صادق(علیه السلام)کسب فیض نمودند و همواره در طول تاریخ اسلامی این دوران با شکوه علمی مورد ستایش و تمجید بود. از جمله امام یافعی یمنی در تاریخ خود امام صادق(علیه السلام) را وصف می نماید که در کثرت علم و وسعت فضل دومی نداشته و حد وحصری برای علوم عالیه و دانش آن حضرت نبوده است. اکابر فقها و اعلام بزرگ اهل تسنن از شاگردان مجالس فیض آن حضرت بودند. مانند ابوحنیفه، مالک بن انس و یحیی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحاق و یحیی بن سیعد قطان و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و دیگران که هر یک به قدر استعداد خود از محضر نور آن حضرت (علیه السلام)بهره مند می شدند.
امام صادق (علیه السلام)از حالت انزوایی که در اثر فشار و سختی های اموی ها برای شیعه حاصل شده بود شیعه را خارج کردند و آزادانه در مسجد به نشر علوم و احکام و قواعد دین پرداختند. چهار هزار دانشجوی علم و دانش و حدیث بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر می شدند و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند
ریاست علمی حضرت امام صادق(علیه السلام)از حیث ظهور برای هیچ یک از ائمه بزرگوار از پدران و فرزندان آن حضرت (علیه السلام)پیش نیامد که بدون مانع بتوانند به نشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی بپردازند. زیرا بنی امیه همان طور که گفته شد مانع پدران بزرگوار حضرت (علیه السلام) بودند و بنی عباس با منتها درجه ی بی شرمی ائمه ی از فرزندان آن بزرگوار را تحت فشار قرار دادند. در حقیقت ظهور حقیقت تشیع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمد (صلی الله علیه و آله) و عترت طاهره که از خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله)سرچشمه می گرفت، بوسیله ی آن حضرت(علیه السلام) بارز و آشکار گردید. به همین دلیل این مذهب حق به نام آن حضرت معروف شد و به مذهب جعفری نامیده گردید وگرنه بین امام صادق(علیه السلام) و پدران بزرگوار و فرزندان گرانقدر ایشان که همگی امامان معصوم و بر حق بودند، فرقی نبوده است.
شیعه مذهبی بر حق است که در زمان امام جعفر صادق(علیه السلام) به صورت آشکارا به ارائه ی نظریات خود پرداخت که همانا آموزه ها و معارف حقیقی اسلام و سرچشمه گرفته از مکتب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود . اعتقاد به مذهب جعفری نمود بارز همان تشیع حقیقی از جمله اعتقادات اساسی شیعه است که عموم معارف شیعه بصورت آشکار در مجالس درسی امام صادق(علیه السلام)و از طریق شاگردان ایشان به نسلهای بعدی شیعیان رسیده است.